منبع هوشیاری کجاست؟ قسمت شانزدهم
دوره های بهبود هوشیاری و عملکرد با وجود آسیب به مغز
برخی گزارش های تاریخی دوره های شفاف، واقعا عجیب هستند. این یک گزارش از زیست شناس آلمانی میکاییل ناهم و همکاران او در سال 2012 است: در موردی که در سال 1822 منتشر شد، پسری در سن 16 سالگی روی میخ، فرود آمد. میخ، پیشانی او را سوراخ کرد و او به تدریج دچار سردرد و اختلال ذهنی شد. در سن 17 سالگی، درد مزمن پیدا کرد و به تدریج حافظه خود را از دست داد. 18 روز در بیمارستان ماند. در صبح روز نوزدهم ناگهان تخت خود را رها کرد بسیار هوشیار به نظر می رسید و ادعا کرد از همه ی دردها رها شده است و سالم است؛ یک ربع بعد که پزشک از او دور شد یسمار بیهوش گردید و مرد. قسمت جلویی مغز دارای دو بافت کیسه ی پر از چرک بود.
اگر مغز پرداشگر اطلاعات دارای خودSELF است چگونه ما این بازگشت ناگهانی شفاف را وقتی مغز شدیدا آسیب دیده است توجیه میکنیم؟
در مورد تغییر در شفافیت ذهنی و هوشیاری طی 24 ساعت، فکر کن که در آن، گاهی کاملا ناهوشیار هستی؛ گاهی به طور نسبی و گاهی کاملا هوشیاری. اگر تو داروها و الکل را به میدان تغییرات هوشیاری اضافه کنی وسعت این تغییرات و دگرگونی، بزرگتر میشود و میتواند بسیار پیچیده باشد. مشکل متقاوت بودن در یک مقاله که به وسیله ی جورج پالوپ و همکاران او، در مجله ی نیچر در سال 2006 منتشر شد بررسی گردید. او توجه می کند بیمارانی که از انواع بیماری های نورودژنراتیو رنج می برند معمولا طی یک روز تغییر حالت میدهند گاهی کاملا گیج و گاهی در وضعیت نسبتا ثابت هستند. این تغییرات نمیتواند با ازدست دادن ناگهانی یا به دست آوردن سلول های عصبی ایجاد شود.
آنها تصور می کنند این تغییرات مربوط به شبکه های عصبی است ولی مساله را حل نمی کند.
چگونه است اگر تغییرات با تفاوت ها در پردازش قدرت در مغز ایجاد نشود بلکه با تاثیرات انتقالی ایجاد شود؟
یا تغییراتی که فقط در جهان ما رخ نمی دهد بلکه در طرف دیگر، رخ می دهد؟
یا تغییرات جزیی که در نقطه ی اتصال رخ میدهد؟
یا با تغییراتی که در ساختارهای مغزی ای رخ میدهد که برای انتقال پیام ها ضروری هستند؟
(حالت دیگر ناتوانی های پس از سکته های مغزی است. در اینجا آسیب مغزی، باعث از دست دادن عملکرد منطقه ی آسیب دیده میشود ولی این حالت، گاهی موقت است و پس از مدتی، عملکرد بخش آسیب دیده برمیگردد.(نوروپلاستیسیتی). در اینجا لازم است جدای از بخش آسیب دیده ی مغز، به دنبال عامل ایجاد کننده ی هوشیاری و عملکرد باشیم زیرا با وجود از میان رفتن بخش آسیب دیده ی مغز شاهد برگشتن عملکرد هستیم.)
من مجذوب چیزی شدم که به نظر میرسد گزارش های معتبر در مورد تجربیات بینایی ای است که برخی افراد نابینا به صورت مادرزادی در زمان مرگ دارند.
تجربیات اینگونه نخستین بار در سال 1997 به وسیله ی کنت رینگ و شارون کوپر خلاصه شد و بعدا به کتابی به نام مایند- سایت در سال 1997 تبدیل شد. مقاله و کتاب، تجربیات 14 فرد را که از موقع تولد نابینا بوده اند ولی در نزدیکی مرگ تجربیات بینایی داشته اند NDE توضیح میدهد. برخی از آنها واقعا به نظر میرسد بینا باشند.
ویکی دختری 2 ساله و نابینا بود که کوری او بعد از تصادفی بسیار شدید رخ داد. او توضیح میدهد نزدیک مرگ، زنی را در بر سر بالین خود دیده است. او قبلا تجربه ی دیدن نداشته است؛ او حتی درکی از طبیعت نور نداشته است وقتی نزدیک مردن شده است او ادعا کرد اطلاعاتی در مورد ریاضی و علوم دارد. او می گوید: من به طور ناگهانی شهودی در مورد محاسبات و در مورد روش هایی که کهکشان ها ممکن است با آن رشد کنند پیدا کردم با اینکه قبلا اطلاعی درمورد آن نداشتم.
جنبه های مختلف ویکی، قابل بررسی است ولی مهمترین آنها تجربیات بینایی اوست. چگونه کسی که هیچ تجربه ای در مورد نور و سایه نداشته است چنین تجربیاتی را به طور ناگهانی به دست می آورد؟! رینک و کوپر افراد مشابهی را با تجربیات بینایی مشابه در نزدیکی مرگ دیده اند.
اخیرا خانم استرالیایی باعث خبرهای جهانی شده است. او یک روز صبح بیدار شد و لهجه ای ایرلندی پیدا کرده بود با اینکه قبلا فقط می توانست به صورت استرالیایی سخن بگوید. این بیماری سندرم لهجه ی غریبه خوانده میشود. این تغییری واقعی ولی نادر است. این تغییر میتواند به دلیل خطای انتقال باشد.
چرا ما نمیتوانیم درد را به یاد بیاوریم؟ ما میتوانیم عوامل و تظاهرات و تصاویری را به یاد بیاوریم و ما میتوانیم احساسات قوی ای را- که در گذشته رخ داده است- به یاد بیاوریم ولی نمیتوانیم درد را به یاد بیاوریم.
آیا احساسات درد با مسیرهای انتقال و جابجایی، فیلتر میشود؟
آیا میتواند دلیل این باشد که رویاهای ما بدون درد هستند؟
این سوال مطرح میشود آیا سمت دیگر، یک بهشت بدون درد است؟
و آیا تاکنون تو با فرد غریبی مواجه نشده ای که مواجهه سبب شود تو تقریبا ناگهانی تصور کنی آن فرد را قبلا در همه ی زندگی خود شناخته ای؟ و آیا گاهی آن غریبه همین احساس را نسبت به تو ندارد؟
این احساس عجیبی است! ما می توانیم کوشش کنیم چنین احساساتی را با این فرض که چگونه یک صدا یا خصوصیت فیزیکی ممکن است کسی از گذشته را به یاد ما بیاورد توجیه کنیم ولی امکان دیگری هم هست: اگر مغز یک انتقال دهده ی دوطرفه باشد، این احساس که تو فردی را در همه ی عمرت شناخته باشی این اصلا چیزی عجیب نیست. در حقیقت وقتی از طریق لنزهای تئوری انتقال دیده شود هیچ کدام از پدیده های قدیمی رویاها، توهمات، شفافیتی که می آید و میرود، بینایی کور و دیگر موارد، اسرارآمیز نیست. این مرا به علم فراتر از ماده گرایی یا حداقل روانشناسیفرامادی می برد. بعد از ماده، آزمون هایی کنترل شده هستند که تایید شده است و ادعا می کند واسطه ها می تواند با مرده ها مرتبط شود آن ارواح وقتی از آنها بخواهیم وسط آزمایشگاه بیایند سریعا وارد میشوند. خوشبختانه من نیاز ندارم یک تفکر بد یا تجربه ی دارای خدشه را جدا کنم تا از تئوری انتقال، طرفداری کنم. در حقیقت اگر این تئوری معتبر باشد هر توهم و خیال از بعد فرامادی انجام خواهد شد. با این حال جهان های موازی از نظر بسیاری از فیزیکدان ها، باریک و جهانی روحانی و فاقد فیزیک نیست آنها فقط اتحادیه های ناآشکار از جهان مادی ای است که ما در آن زندگی می کنیم.
https://www.discovermagazine.com/mind/your-brain-is-not-a-computer-it-is-a-transducer
برخی توضیحات دکتر سلمان فاطمی نورولوژیست
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031