ارتباط شگفت انگیز مغز انسان و فیزیک کوانتوم
کسی نمی داند هوشیاری چیست و چگونه عمل می کند! کسی مکانیک کوانتوم را هم نمی فهمد. آیا ممکن است اینها همه تصادفی باشد؟ نمی توانم مشکل حقیقی را مشخص کنم زیرا تصور میکنم معماي حقیقی ای وجود ندارد ولی من تاکید نمیکنم که معمای حقیقی ای وجود ندارد این چیزی است که ریچارد فاینمان درباره معماها و تفاوت ها در مکانیک کوانتوم- که دانشمندان فیزیک برای توصیف کوچکترین چیزها در کیهان به کار می برند- بیان می کند ولی او شاید درباره معمای بی حاصل و مشابه هم سخن میگوید و آن معماي هوشیاری است!
برخی دانشمندان، اعتقاد دارند که ما در عمل می فهمیم هوشیاری و خودآگاهی چیست یا فقط توهم است، ولی ديگر دانشمندانی هستند که احساس می کنند ما اساسا درک نمی کنیم هوشیاری از کجا آمد.
معمای هوشیاری ابدی، برخی پژوهشگران را به اینجا کشانده است تا از فیزیک کوانتوم بخواهند آن را تشریح کند ولی این اندیشه، همیشه با شک پاسخ داده می شود و این شگفت انگیز نیست؛ زیرا حکیمانه نیست که یکی از معماها با معمای دیگر حل شود!
ولی واضح است که اين افکار، ابلهانه و از روي دلخواه نیست. یکی از دلایلی که عقل را شگفت ترین چیز براي فیزیک دان ها می کند، آن است که در نظریه کوانتوم ابتدایی اسیر می شود. فقط این، نیست بلکه مورد انتظار است که کامپیوترهای کوانتومی بتوانند چیزهایی را ایجاد کنند که برای کامپیوترهای عادی انجام آن ممکن نیست و این ما را تذکر می دهد که مغزهای ما می توانند چیزهایی را انجام دهند که از قدرت هوش مصنوعی، بسیار فراتر می رود.
مکانیک کوانتوم برترین نظریه برای توصیف عام هستي در سطح اتم و ذرات کوچک تر از اتم است و شاید خصوصیت مشهورتر در ابهام آن، این حقیقت باشد که در آزمایش کوانتومی، بر اساس انتخاب ما یا عدم انتخاب ما در روشهاي اندازه گیری، ممکن است برخی خصوصیت های اتم های مربوطه تغییر کند. وقتی نخستین پرچمداران مکانیک کوانتوم، تاثیر فرد جستجو کننده یا مراقب را بر نتایج آزمایشات دیدند بسیار شگفت زده شدند و به نظر رسید که فرض اساسی موجود در پیدایش جهان را از بین می برد که بدون توجه به نگاه ما جهانی در بیرون وجود دارد و وقتی روشي که جهان رفتار میکند، متوقف به کیفیت نگاه ما به آن است پس واقعیت دقیقا به چه معنی است؟
و برخی از این پژوهشگران احساس کردند، مجبورند این نتیجه را بگیرند که قرارداد جهان، فقط توهم است و باید هوشیاری، نقشی فعال را در نظریه کوانتوم داشته باشد. اما از نظر دیگران این مطلب، معنی خاصی ندارد.
بدون شک اینشتاین یک بار احتجاج کرد و آن زمانی بود که گفت من تا وقتی به یک ماه نگاه نکنم نتيجه نمی گیرم، قمری وجود دارد. و امروز برخی فیزیک دان ها شک می کنند که آیا هوشیاری بر مکانیک کوانتوم، تاثیر دارد یا نه.
در حقیقت احتمال دارد هوشیاری به دلیل فیزیک کوانتوم ایجاد شده باشد. تا جایی که اعتقاد دارند نظریه کوانتوم برای فهم کیفیت عمل مغز به صورت کامل، ضروری است و مشابه اجسام کوانتومی ای است که میتواند یک لحظه در دو مکان وجود داشته باشد، پس مغز کوانتومی می تواند همزمان دو نوع از افکار تبادلی را حمل کند. این افکار، تخمینی است و روشن شده است که فیزیک کوانتوم، نقشی اساسي در سطح عمل مغز و بر عمل آن، ندارد.
پس چیز دیگری وجود ندارد و این احتمالات، نشان میدهد چگونه نظریه شگفت انگیز کوانتوم ما را وادار میکند، فکر کنیم.
مشهورترین تاثیر عقل بر مکانیک کوانتوم در آزمایش دوشکاف، نمایان می شود: تصور کن بخشی از شعاع نورانی، بر پرده ای بتابد که دو شکاف نزدیک به هم و موازی دارد. بخشی از نور از دو شکاف می گذرد و بر پرده دیگر، برخورد می کند. میتوان نور را به عنوان نوعی از موج تصور کرد و وقتی موج ها از دو شکاف می گذرند، می توانند با هم تداخل کند. وقتی قله های موج همزمان باشند همدیگر را تقویت می کنند در حالي که اگر قله با کف موج نور، همزمان باشد همدیگر را محو می کنند و به این در هم رفتن موجی، پراش یا انکسار می گویند(diffraction)و سلسله ای متناوب از نوارهای تاریک و روشن بر پرده پشتی شکل می گيرد . واین، در زمانی است که موج های نور یا همدیگر را تقویت کنند یا همدیگر را محو بسازند. و قابل فهم است که این خصوصیت از خصوصیت های رفتار موج، از دویست سال قبل یعنی قبل از پیدایش نظریه کوانتوم بوده است. و میتوان این آزمایش دوشکاف را همچنین بر ذرات کوانتومی دیگر مانند الکترون ها اجرا کرد که ذراتی کوچک و باردار و از اجزای تشکیل دهنده اتم هستند. آنچه باعث جدال می شوند اینکه این ذرات میتوانند رفتاری مانند موج نشان دهند و این یعنی میتوانند وقتی دسته ای از الکترون ها از طریق دو شکاف بگذرد و تولید الگوی تداخل کند، در معرض انکسار یا پراش قرار گیرد.
اکنون، تصور کن ذرات کوانتومی از طریق شکاف ها یکی پس از دیگری میگذرد و نیز یکی پس از دیگری بر
پ
رده، نمایش داده می شود و چیز ديگري هم در مسیر، وجود ندارد تا با هر ذره در طول مسیر خود تداخل کند. با اين همه، الگوی ذراتی که در گذر زمان با هم تراکم می کنند از تداخل، پرده برمی دارد. به نظر می رسد هر ذره از هر دو شکاف به صورت همزمان می گذرد و با خودش تداخل میکند و این حالت انباشته شدن بر هم(superposition)نامیده می شود.
این حقیقتا چیزی شگفت انگیز است.
اگر کسی را درون یا بیرون از یکی از شکاف ها قرار دهیم می توانیم کشف کنیم آیا ذره ای معین، از طریق شکاف می گذرد یا نه ولی در این حالت، تداخل و در هم رفتن، از بین می رود!
خیلی ساده! در زمان بررسی مسیر ذرات- حتی اگر این مراقبت، فشاری بر حرکت ذرات وارد نکند- ما نتیجه را تغییر می دهیم!
فیزيک دانی به نام پاسکال جوردن که با استاد کوانتوم نیلز بور در کپنهاگ در دهه بیستم قرن گذشته، کار میکرد، میگوید: توجه ما- بر اساس آنچه میتوان اندازه گیری کرد- فشاری را بر ذره وارد نمی کند و آن را به سمتی نمی راند. بلکه آن را تولید می کند! ما ذرات کوانتومی را وادار میکنیم موضعی مشخص بگیرند!
به عبارت دیگر ما نتایج اندازه گیری ها را خودمان تولید می کنیم.
اگر امر اینگونه است، به نظر می رسد واقعیت وضع شده، فقط یک سراب است و وقتی طبیعت، بر اساس اینکه آن را نگاه کنیم یا نکنیم، رفتار خود را تغییر می دهد شگفت انگیزتر هم می شود.
می توانیم بکوشيم طبیعت را در کشف قصد نیت آن، بفريبيم! برای این کار میتوانیم مشخص کنیم ذرات، در زمان گذر از طریق این دو شکاف چه مسیری دارند ولی به مجرد اينکه بخواهد از شکاف عبور میکنند، لازم است تصمیم بگیرد از یکی از شکاف ها یا هر دوی آنها بگذرد.
آزمایش در سال 1960، از طرف فیزیک دان آمریکایی جان ویلر مطرح شد و به آن، آزمایش انتخاب تاخیری گفته شد و در دوره هاي بعدی تکرار شد و تکنیک های هوشمند براي اندازه گيری، بر مسیر ذرات کوانتومی، به صورت عام و ذرات نور به نام فتون ها به طور خاص، به کار گرفته شد و این پس از آن بود که انتخاب می شد مسیری واحد یا ترکیبی از هر دو را انتخاب کند. بور به صورت قابل اعتمادی پیشگویی کرد و بیان نمود، تفاوتی بین تاخیر اندازه گیری یا عدم تاخیر، وجود ندارد.
تا زمانی که ما مسیر فتون را پیش از ثبت آن، به شکل نهایی در زمان رسیدن آن به بیننده مشخص کنیم ما پدیده انکسار یا پراش را از دست می دهیم! گویا طبیعت می فهمید ما فقط نگاه نکرده ایم بلکه حتی برای نگاه کردن، نقشه هم ریخته ایم!
در این آزمایش هرگاه مسیر ذره کوانتومی را کشف کنیم مجموعه مسیرهای ممکن به یک حالت شناخته شده، فرو میریزد.
بیشتر از این، آزمایش انتخاب زود و سریع و نه تاخيري است یعنی انجام توجه- که از اندازه گیری شروع و نتیجه می شود- می تواند بیشتر از هر جنبش فیزیکی، باعث فروریختن شود.
ولی آیا این،يعني فروریختن حقیقی رخ نمي دهد، مگر در زمانی- که نتیجه اندازه گیری به هوشیاری ما برسد؟
فیزیک دان مجارستانی یگین وینگر در دهه سی، به اين احتمال اعتراف کرده است و می گوید: بیان می شود، توصیف کوانتومی اشیا، تحت تاثیر کپی هایی است که وارد هوشیاری می شود و ایمان به خود، به صورت منطقی همراه با مکانیک کوانتوم کنونی است. ویلر اعتقاد دارد که وجود موجودات زنده توانا برای مشاهده، - آنچه را در گذشته بوده- تغییر داده است و حوادث کوانتومی قبلی را به یک تاریخ قابل لمس، تبدیل کرده است. او می گوید: ما در تکامل کیهان از زمان ابتدای آن، شریک بوده ایم و این، یعنی ما در کیهانی مشارکتي، زندگی می کنیم تا امروز فیزیک دان ها بر روشی بهتر برای تفسیر این آزمون های کوانتومی توافق نکرده اند ولی دشوار است از آنچه بر آن مترتب است یعنی نوعی ارتباط بین هوشیاری با مکانیک کوانوم، دوری کنیم.
در ابتدای دهه هشتاد، فیزیک دان انگلیسی روگر پنروز مطرح کرد که ارتباط، در جهت دیگری عمل کرده است. شاید مکانیک کوانتوم مشارکتی در خوآگاهی و هوشیاری ما داشته باشد؛ چه هوشیاری بر مکانیک کوانتوم تاثیر بگذارد یا نه. و پنروز می پرسد اگر ساختارهایی مولکولی، در مغزهای ما باشد و بتواند حالت خود را در پاسخ به یک حادثه کوانتومی تغییر دهد، چه می شود؟ و آیا این ترکیبات می تواند حالت بر هم فرو رفتن کوانتومی را کاملا مانند رفتار ذرات در آزمایش دوشکاف، بنا سازد؟ و آیا در روش هایی- که تحریک سلول های عصبی برای ارتباط، از طریق پيام های الکتریکی انجام می شود- در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition) رخ میدهد؟ پنروز می گوید توانایی ما برای حمل حالات ذهنی ناموافق از نظر ظاهری، خطای در ادراک، نيست و این، تاثیر حقیقی فیزیک کوانتوم است.
در نتیجه به نظر میرسد، مغز انسان می تواند با فرایند های معرفتی ای تعامل کند- که همچنان بسیار فراتر از قدرت های تجهیزات کامپیوتری عددی است. شاید بتوانیم حتی وظیفه محاسبه ای را انجام دهیم- که از
طریق تجهیزات کامپیوترهای عادی و بر اساس منطق عددی کلاسیک، اجرای آن ممکن نیست. پنروز برای اولین بار، در کتاب خود در سال 1989 با عنوان عقل جدید امپراتور “the emperor’s new mind” فرض کرد که مکانیک کوانتوم بر ادراک بشری تاثیر می گذارد به گونه ای که پنروز تصور میکند فروریختن تداخل کوانتومی و محو در هم فرورفتن کوانتومی فرایندی حقیقی و فرایندی فیزیکی مانند انفجار شديد باشد و این پدیده را (orch-or)(orchestrated objective reduction) کاهش واقعي هماهنگ شده نامید.اندیشه
orch-or)
سبب شد پنروز بفهمد جاذبه مسؤول عدم آشکار شدن تاثیر مکانیک کوانتوم بر موارد روزانه مانند ستارگان و سیارات است. او اعتقاد دارد که در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition)، در اشيايي که حجم آن، بزرگتر از ذرات است امکان ندارد.
زیرا تاثیر جاذبه آن، لازم ميکند دو حالت زمان-مکان با هم در جایی نباشند.پنروز این تفکر را در همراهی با پزشک آمریکایی استوارت هامروف، پیشرفت و توسعه داد به گونه ای که در کتاب خودسایه های عقلدر سال 1994، مطرح کرد ساختارهایی که در درک کوانتومی شرکت دارد، از پروتيين هایی به نام ميکروتوبول تشکیل مي شود و این ميکروتوبول ها در بیشتر سلول های ما از جمله سلول های عصبی مغزی وجود دارد و پنروز و هامروف، استدلال کردند جنبش های این ميکروتوبول ها ممکن است بر اساس اصل در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition)، باشد ولی دلیلی بر آن نیست.
اشاره شده است که اندیشه در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition) ميکروتوبول ها، بر اساس آزمونهایی در سال 2013 تایید شده است ولی در واقع این پژوهش ها به آثار کوانتومی اشاره نکرده است. علاوه بر آن، بیشتر پژوهشگران اعتقاد دارند اندیشه orch-or بر اساس پژوهشی- که در سال 2000 انجام شد- از نظرها دور شد.
فیزیک دانی به نام مارک تيگمارک بیان کرد، در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition) مولکول های دخیل در ارسال پیام های عصبي، امکان ندارد حتی در بخشی از زمان لازم بر رسیدن این پیام ها به مکان خاصی ادامه یابد. تاثیر های کوانتومی مانند در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition)، با اصلی به نام جداسازی ارتباط کوانتومی(decoherence) به سادگی از بین ميرود و این، به واکنش ذرات کوانتومی با منطقه اطراف- که از طریق آن، خصوصیات کوانتومی از مجموعه محو میشود- باز می گردد. انتظار می رود جدا شدن ارتباط کوانتومی در محیط های مرطوب و گرم، مانند سلول زنده بسیار سریع شود. پیام های عصبی، پالس هاي الکتریکی است که از عبور ذرات باردار از غشای سلولهای عصبی ایجاد می شود. اگر یکی از این ذرات در، در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition)، باشد و با سلول های عصبی برخورد کند، لازم است آنطور کهتيگمارکمي گويد در کمتر از میلیارد ميليارد صدم ثانیه از بین برود و این کار، حداقل ده هزار تریلیون بار تکرار میشود تا زمانی که سلول های عصبی پیام را خالی کند. نتیجه آنکه شک وابهام زیادی در مورد اندیشه تاثیر مکانیک کوانتومی بر مغز وجود دارد، ولی پنروز به این دلایل توجهی نمیکند و فرضیه(orch-or) را مطرح میسازد. به رغم بیان تيگمارکدر مورد جداکردن بسیار سریع ارتباط کوانتومی در سلول ها، محققان دیگری آثار کوانتومی را در سلول های زنده دیده اند.
دلایلی اشاره میکند نظام بیولوژیک، در جوانب مختلفی از اصول مکانيک کوانتوم بهره میبرد. به عنوان نمونه، فرایند ساختن با نور است و تاثیرات کوانتومی در تبدیل اشعه خورشید به کربوهيدرات ها در فرایند فتوسنتز نقش دارد. دانشمندان همچنین دیدند پرندگان مهاجر، قطب نمای کوانتومی مخصوصی دارند که به آنها اجازه استفاده از ميدان مغناطيسي زمين و هوانوردي را میدهد و احساس بویایی در انسان هم بر اساس یکی از مهمترین خصوصیات فیزیک کوانتوم انجام می شود.
علاوه براینها، به ناچار باید پذیرفت مغز از حیله های کوانتومی استفاده میکند و برهانهایی کاملا متفاوت وجود دارد.
فیزیک دانی به نام ماتيو فیشر از دانشگاه کالیفرنیا مقاله ای را در سال 2015 منتشر کرد و مطرح کرد مغز مولکولهايي دارد که میتواند، در هم رفتن کوانتومی (quantum superimposition) را به شکلی درست، حفظ کند و به شکل مشخص، هسته های ذرات فسفر این توانایی را دارد. ذرات فسفر در همه جا درون سلول ها هستند و معمولا شکل يونی آن، با چهار مولکول اکسیژن ترکیب می شود. این یون ها واحد اساسی نیرو درون سلول ها هستند. بخش بزرگی ازنیروی سلول، در مولکول هایی به نام ATP ، ذخیره می شود که زنجیره هایی تشکیل شده از سه مجموعه از فسفات است و مرتبط با مولکول ساختاری است و در زمان قطع شدن یکی از مجموعه های فسفات، نیروی سلول آزاد میشود تا استفاده شود. سلول ها مکانیسم هایی مولکولی برای جمع کردن یون های فسفات در مجموعه دارد و بار دیگر، آن را می شکنند. فیشر نقشه ای را طرح کرد که میشد در آن، دو بخش از یون های فسفات را در نوع خاصی از در هم رفتن کوانتومی، به نام همبستگي كوانتومي (entangled state) قرار داد. هسته هاي فسفر خاصيت كوانتومي دارد که چرخش دوکی کوانتومی (spin) خوانده می شود و آن را تا حدی مشابه مغناطیس کوچک با قطب هایی میکند که به جهت های معینی اشاره دارد.
در حالت در هم فرورفتن؛ لرزش دوکی یا اسپین یکی از هسته های فسفر بر اساس دیگر هسته ها است به عبارت دیگر حالت های همبستگی حقیقتا حالت های در هم فرورفتن کوانتومی است که بیشتر از یک ذره کوانتومی واحد را در بر می گیرد.
فیشر می گوید رفتار مکانیکی کوانتومی چرخش دوکی این هسته ها می تواند در دوره های طولانی ای- که توسط بشر قابل ملاحظه است- به شکل معقولی در برابر جداسازی ارتباط، مقاومت کند. او با تیگمارک، اتفاق نظر دارد که جنبش های کوانتومی به شدت ازمحیط، تاثیر می پذیرد همانطور که پنروز و هامیروف تصور کردند و جداسازی همبستگی، تقریبا به صورت فوری حاصل می شود ولی چرخش دوکی کوانتومی هسته ها به شدت با محیط خود واکنش نشان نمی دهد. به رغم اینها رفتار کوانتومی، در چرخش دوکی کوانتومی هسته های فسفر، مصون از جداسازي همبستگی است.
فیشر می گوید وقتی ذرات فسفر در ساختاری بزرگتر به بنام مولکول های پوسنر قرار داده شود، چنین چیزی رخ می دهد. و اینها مجموعه ای تشکیل شده از شش یون فسفات است که با نه یون کلسیم ارتباط دارد و نشانه هایی بر امکان پذیر بودن وجود این مولکول ها در سلول های زنده هست به رغم آنکه اکنون دلیل قاطعی ندارد.
فیشر می گوید چرخش دوکی کوانتومی فسفر در برابر جدا شدن همبستگی یک روز یا تقریبا یک روز حتی در سلول های زنده مقاومت می کند و این، یعنی میتواند بر چگونگی عمل مغز تاثیر بگذارد. این نظر مطرح است که مولکول های پوسنر میتواند از طرف سلول های عصبی، بلعیده شود. و مولوکول های پوسنر هر طور در داخل باشند، می توانند سلول های عصبی را تحریک کنند تا پیامی را از طریق جدا سازی و آزاد کردن یون های کلسیم، به سلول دیگر برساند. و به دلیل همبستگی در مولکول های پوسنر دو تا از این پیام ها به نوبه خود به عنوان نوعی از همبستگی کوانتومی افکار با هم مرتبط میشود. فیشر می گوید: پس پردازش های کوانتومی دارای چرخش دوکی کوانتومی هسته ای، در عمل در مغز وجود دارد و اين امری بسیار شایع خواهد بود و در هر زمان رخ میدهد.
فیشر اولا وقتی شروع به تفکر در بیماران عقلی میکند، به اين نتیجه ميرسد زیرا می گوید: وقتی پیش از سه تا چهار سال قبل تصمیم گرفتم کشف کنم چگونه یون لیتیم میتواند مانند این تاثیر بزرگ را در درمان بیماران عقلی داشته باشد در شیمی زیستی مغز وارد شدم.
چون دوای لیتیم به مقدار وسیع در درمان اختلال دو قطبی استفاده میشود. این دارو عمل میکند ولی کسی نمی داند دقیقا چگونه عمل می کند. فیشر درباره تفسیر کوانتومی بحث نمیکند ولی پس از آن، مقاله ای پژوهشی را ارائه کرد که نشان میداد داروی لیتیوم تاثیرات مختلفی بر رفتار موش ها دارد که بر اساس لیتیوم مورد استفاده است. در نگاه اول این از ناحیه شیمیایی، شگفت انگیز است که نظیرهای مختلف واجب است به صورت تقریبا مطابق با هم، رفتار کنند پس وقتی لیتیوم به عنوان درمانی سنتی استفاده شده است باید روی موارد مشابه، همان تاثیر را داشته باشد ولی فیشر فهمید هسته ذرات مشابه لیتیوم، متفاوت است و ممکن است نقشی مختلف داشته باشد و این خاصیت کوانتومی به روش عمل دوای لیتیوم تاثیر می گذارد. برای نمونه اگر لیتیوم به جای کلسیم در مولکول های پوستر جایگزین شود چرخش دوکی کوانتومی لیتیوم بر چرخش دوکی کوانتومی ذرات فسفر تاثیر می گذارد و در نتیجه در همراهی با همبستگی کوانتومی آن وارد می شود.
اگر این مطلب درست باشد به تفسیر آنچه لیتیوم در درمان بیماری دو قطبی به کار میبرد، کمک میکند.
در این مرحله طرح فیشر بیشتر از نظری قابل توجه، نیست ولی راه های بسیاری هست که میتوان درستی آن را آزمود و از این فکر شروع میشود که چرخش دوکی کوانتومی فسفر در مولکل های پوسنر، میتواند همبستگی کوانتومی را در دوره های طولانی حفظ کند و این چیزی است که فیشر بعدا به آن می پردازد.
به رغم اینها او در این بیان محتاط است و افکار قبلی درباره هوشیاری و ادراک کوانتومی، در بهترین حالات با هم برخورد دارد.
فیزیک دان ها، بیشتر آرزوی آنها این است که هوشیاری و مغز بتواند دور از نظریه کوانتوم باقی بماند و شاید بر عکس هم باشد و بعد از همه اینها حتی نمی دانیم هوشیاری چیست و نظریه ای برای توصف آن هم نیست. نتیجه اینکه فیزیک دان ها غالبا همین که عبارت کوانتوم و هوشیاری در یک جمله بیان میشود، احساس ناتوانی می کنند.
این اندیشه تاریخی طولانی دارد و این از زمانی است که تاثیر ناظر و عقل در مکانیک کوانتوم در نخستین روزها مطرح شد و انکار ارتباط بین هوشیاری و مکانیک کوانوم بسیار سخت است. در سال 2016 آدریان کینت از دانشگاه کمبریج که یکي از محترم ترین فیلسوفان کوانتومی است، پیشگویی کرد هوشیاری، رفتار نظام کوانتومی را به روشی پیچیده تغییر داده است ولی میتوان آن را کشف کرد. کینت در مورد این اندیشه بسیار هشدار داد و اعتراف کرد: در اصول، دلیلی قانع کننده براي اعتقاد به اینکه نظریه کوانتوم، نظریه درستی است- که می خواهد براي نظریه هوشیاری دستورسازی کند- وجود ندارد و نمي تواند کامل بيان کند ارتباطی مشترک بین معماهاي نظریه کوانتوم، با معماهاي هوشیاری هست. ولی او می گوید تفسیر همه خصوصیاتی- که هوشیاری، بر اساس فیزیک کلاسیک و قبل از نظریه کوانتوم دارد- دشوار است.
یکی از سوالات حیرت انگیز به صورت خاص، آن است که چگونه عقل های هوشیار ما می تواند احساسات یگانه ای در نوع خود مانند رنگ قرمز یا بوی گوشت ترد و سرخ شده خوک را تجربه کند؟ با چشم پوشی از افرادی- که از ناتوانی های چشمی رنج می برند- همه رنگ قرمز را می شناسیم ولی وسیله ای برای رساندن احساس نداریم و هیچ چیزی در فیزیک نیست که به ما بگوید چه چیزی، بر اساس آن، وجود دارد. احساسات از این نوع، کوالیا یا کیفیت های قابل حس (qualia)نامیده می شود. ما آنها را اینگونه تصور می کنیم که از خصوصیات یگانه در همه جای جهان هستند ولی در حقیقت اینها فقط نتایج هوشیاری ما هستند و این امر، تفسیرش دشوار است.
کینت می گوید هر زنجیره از افکار درباره ارتباط هوشیاری با فیزیک منجر به معمایی بی نتیجه می شود و این، چیزی است که او را وادار کرد، این اندیشه را مطرح کند که ما میتوانیم پیشرفت در فهم معمای تکامل هوشیاری را به دست بیاوریم و این، در صورتی است که فرض کنیم هوشیاری، احتمالات کوانتومی را تغییر مي
میدهد هرچند بسیار اندک باشد.
به عبات دیگر، عقل ممکن است به شکل حقیقی بر نتایج اندازه گیری، تاثیر بگذارد. دقیقا مشخص نیست چه چیزی حقیقی است ولی این فرصت هست که همه حقایق ممکن و قابل به دست آوردن از طرف مکانیک کوانتوم، همان مراقبتی باشد که در واقعیت به روشی انجام می دهیم؛ به گونه ای که میتوان آن را پیشگویی کرد.
کینت می گوید: 15% ایمان دارم که چیزی در هوشیاری، به صورت مشخص سبب انحرافات در نظریه کوانتوم میشود و شاید از طریق تجربی، طی 50 سال آینده کشف شود و اگر چنین چیزی رخ دهد، این نظر ما را درباره همه فیزیک و عقل، تغییر خواهد داد و این فرصت، باید کشف شود.
http://www.bbc.com/…/20170215-the-strange-link-between-the-…
http://ibelieveinsci.com/?p=38339
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031