فرضیه ای جدید توضیح میدهد هوشیاری چگونه ایجاد شد و تکامل یافت.
از زمانی که چارلز داروین در مورد منشا گونه ها در سال 1859 کتاب نوشت تکامل، یک نظریه بزرگ و تایید شده در زیست شناسی به حساب آمده است. یکی از مهمترین خصوصیات زیستی ما یعنی هوشیاری، در عرصه تکامل کمتر بررسی شدهاست.
فرضیه های هوشیاری از مذهب، فلسفه و علم شناختی می آید ولی خیلی برگرفته از بیولوژی تکاملی نیست. شاید علت، آن است که فرضیه های بسیار اندکی میتواند سوالاتی مانند زیر را پاسخ دهد: ارزش سازگاری و هوشیاری چیست؟
هوشیاری کی ایجاد شد و کدام حیوانات آن را دارند؟
Attention Schema Theory(AST)
(تئوری طرح توجه)طی پنج سال اخیر ایجاد شده و ممکن است بتواند به این سوالات پاسخ دهد. فرضیه، پیشنهاد میدهد هوشیاری به عنوان راه حل برای یکی از پایه ای ترین مسایل- که رودرروی سیستم عصبی است- شکل میگیرد: اطلاعات بسیار زیادی دائما جریان می یابد تا به طور کامل پردازش شود. مغز فرایندها و مکانیسم های پیچیده ای را ایجاد میکند و ارتقا میدهد تا اطلاعات انتخابی اندکی را به جای دیگر اطلاعات پردازش کند.
در فرضیه اخیر، هوشیاری نتیجه نهایی آن زنجیره تکاملی است. اگر فرضیه درست باشد هوشیاری طی نیم میلیون سال گذشته ارتقا یافته است و در گونه های مهره دار، وجود دارد و حتی قبل از تکامل مغز مرکزی سیستم عصبی، سود محاسبات ساده مانند رقابت را در نظر داشته است.
سلول های عصبی به عنوان کاندیدهایی در انتخاب، عمل میکنند، هر کدام جریانی را میفرستد و میکوشد آن را مهار کند.
در هر لحظه تعداد کمی از سلول های عصبی در این رقابت شدید پیروز میشوند و پیام های آنها بالاتر از نویز میرود و رفتارهای حیوان را سازماندهی میکند. این فرایند تشدید انتخابی پیام نام دارد و بدون آن، سیستم عصبی تقریبا هیچ کاری نمیتواند بکند. (گزینش در میان انبوه اطلاعات دریافتی، راهی برای فهم است. اگر قرار بود گزینش و غربالی صورت نگیرد، اساسا حجم نزدیک به بی نهایت اطلاعات حسی دریافتی، جایی را برای شناخت موارد مورد نظر، باقی نمی گذاشت. قدرت گزینش این اطلاعات و مهمتر از آن، قدرت گزینش اندوخته های قبلی موجود در ذهن- که در حافظه سپرده شده است- قدرت بزرگی است که به موجود زنده توان حیات و رقابت در قالب زندگی مادی را میدهد.
تصور کنید در زمانی که شیری درنده در میان جنگلی به شما حمله میکند به جای واکنش سریع، در خاطرات گذشته غم انگیز خود غرق شده باشید! و یا در آن لحظه خطرناک، به درختان زیبا و چیدن میوه های شیرین روی آن، فکر کنید!
مثال دیگر حجم انبوه امواج الکترومغناطیسی موجود در کیهان ماست که حجم بزرگی از آنها اصلا برای ما قابل درک نیست(یعنی طی فرایند غربال، زدودن میشود). امواج رادیویی و یا امواج فرابنفش از مواردی است که به وسیله چشم طبیعی دیده نمیشود. شاید این جریان گزینشی، تلاشی تکاملی بوده است تا حیات ادامه پیدا کند به طوری که وجود لایه جو با ممانعتی که از ورود بخش بزرگی از امواج زیان بار فرابنفش میکند، اساسا در گذشته نیازی به دیدن این امواج، باقی نگذاشته است. تغییر در شرایط زندگی ممکن است ما را نیازمند به دیدن بسیاری از چیزهایی کند که مثلا در گذشته نیازی به آن نبوده است.
مثلا از میان رفتن لایه ازن در جو که امواج فرابنفش خورشید را میهمان ناخوانده زندگی انسان امروز کرده است ممکن است در صورتی که از حدود معمول بگذرد به زودی ما را نیازمند دیدن این امواج کند.
دیدن تصاویر جدید، و گزینش های جدید در احساسات دریافتی، باعث تغییر در نگاه ما به خودمان و محیط اطراف و هوشیاری ما خواهد شد.)
ما میتوانیم حدس بزنیم، تشدید انتخابی پیام کی برای اولین بار ایجاد شد و این با مقایسه گونه های مختلف حیوانات است و این، یک روش معمول در زیست شناسی تکاملی است.
هیدرا که یک گونه کوچک ماهی ژلی است احتمالا کوچکترین سیستم عصبی را با نام شبکه نورونی دارد. اگر تو هیدرا را در هر جایی از آن فشار دهی یک پاسخ عمومی نشان میدهد. نشانی از پردازش انتخابی برخی فشارها در آن نیست؛ اینطور نیست که برخی موارد را نادیده بگیرد. شکاف بین پیشینیان هیدرا و دیگر حیوانات بر اساس مطالعات و تحلیل ژنتیکی احتمالا حدود 700 میلیون سال است.
تشدید انتخابی پیام، احتمالا بعد از هیدرا ایجاد شده است. (منظور غربال فشار روی بدن است که در این حیوان وجود ندارد و منظور قدرت غربال همه احساسات نیست. این حیوان در حد نیازهای خود درک میکند و نزدیک به بی نهایت محرک دیگر را- که برای گذران زندگی ساده خود به آن نیاز ندارد- حذف میکند.
چشم بند پایان از جهت دیگر یکی از نمونه های بسیار خوب مطالعه شده تشدید انتخابی پیام است.
این حیوان، پیام هایی را که مرتبط با لبه های بینایی هستند تیز و دقیق میکند و دیگر پیام های بینایی را مهار میکند و باعث ایجاد طرح و نمایش حاشیه ای جهان میشود. بنابراین تشدید انتخابی، شاید در زمانی بین هیدرا و آنتروپود(بندپایان)یعنی بین 600 تا 700 میلیون سال قبل، ایجاد شده باشد. این زمانی نزدیک به آغاز زندگی چند سلولی و پیچیده است.
تشدید انتخابی پیام آنقدر ابتدایی است که حتی به مغز مرکزی نیاز ندارد. چشم، شبکه گیرنده های تماسی روی بدن و سیستم شنوایی هر کدام میتواند انواع موضعی توجه را داشته باشد که بر پیام های انتخابی اندکی تمرکز میکند.
پیشرفت بعدی تکاملی، یک کنترل کننده مرکزی برای توجه بودهاست که میتوانست بین همه احساسات هماهنگی برقرارکند. در بسیاری از حیوانات، کنترل کننده مرکزی منطقه مغزی به نام تکتوم است. (تکتوم به معنی سقف است و معمولا بالای مغز را می پوشاند.)این چیزی به نام توجه کامل و روشن را هماهنگ میکند و دیش های ماهواره ای چشم، گوش و بینی را هدف قرار میدهد تا به گیرنده اطلاعات مهم تبدیل شود. همه مهره داران- ماهی، خزندگان، پرندگان و پستانداران- تکتوم دارند. حتی لامپری یک تکتوم دارد. لامپای، طی تکامل آنقدر زود ایجاد شدند که حتی آرواره پایین ندارند.
ولی تا آنجایی که تصور میشود همه بی مهرگان فاقد تکتوم هستند. این حقیقت که مهره داران آن را دارند و بی مهرگان آن را ندارند به ما اجازه میدهد تکامل آن را مشخص و پرانتز گذاری کنیم. بر اساس مدارک فسیلی و ژنتیکی مهره داران در حدود 520 میلیون سال قبل ایجاد شدهاند. تکتوم و کنترل مرکزی توجه، ممکن است از همان زمان یعنی دوره ای که انفجار کامبرین خوانده میشود ایجاد شده باشد.
در آن زمان مهره داران موجوداتی ریز و در حال جنبش بودند که در دریا با بسیاری از بی مهرگان رقابت میکردند.
تکتوم یک بخش به خوبی مهندسی شدهاست. برای کنترل سر و چشم ها به طور مناسب، چیزی را تشکیل میدهد که مدل درونی خوانده میشود و این مدلی شناخته شده برای مهندسان است. مدل درونی یک شبیه سازی است که مسیر هر چیز قابل کنترل را حفظ میکند و اجازه پیشگویی و تصمیم گیری میدهد. مدل درونی تکتوم، اطلاعاتی است که در شکل پیچیده ای از فعالیت سلول های عصبی، کد میشود، اطلاعات وضعیت جاری چشم ها، سر و قسمت های مهم بدن را شبیه سازی میکند و پیشگویی هایی را در باره اینکه چگونه این قسمت های بدن به جلو خواهد رفت و درباره نتایج حرکات آنها خواهد داشت.
برای نمونه اگر تو چشم های خود را به سمت راست ببری جهان قابل مشاهده به صوت قابل پیشبینی روی شبکیه تو باید به طرف چپ جابجا شود و تکتوم پیام های بینایی پیش بینی شده را به ورودی حقیقی بینایی تبدیل میکند تا مطمئن شود حرکات تو طبق برنامه پیش میرود.
این محاسبات، فوق العاده پیچیده هستند ولی ارزش انرژی اضافه را دارد تا موجود زنده از کنترل حرکت، سود ببرد. در ماهی و دوزیستان، تکتوم در اوج پیچیدگی و بزرگترین قسمت مغز است. قورباغه شبیه سازی بسیار خوب از خودش دارد.
با تکامل خزندگان در حدود 350 تا 500 میلیون سال قبل یک ساختار نوین از مغز، شروع به پیدایش کرد و آن مهره یا چیزی شبیه یک دانه تسبیح به جای مغز بود. پرندگان این دانه را از پیشینیان خزندگان به دست آورده اند. پستانداران هم این روند را ادامه دادند ولی نوع موجود در ما، کورتکس(قشر) مغزی نامیده میشود و بسیار توسعه یافته است و بزرگترین ساختار در مغز انسان است.
گاهی تو از کسانی میشنوی به مغز خزندگان به عنوان قسمت خودکار و بی رحمی اشاره میکنند که وقتی انسان، کورتکس را از دست می دهد باقی میماند ولی این درست نیست.
قشر مغز از این دانه و برجستگی مغز خزندگان منشا میگیرد.(خزندگان از اجداد موجودات باهوش کنونی هستند!) و خزندگان احتمالا باهوش تر از آن هستند که ما تصور میکنیم.
قشر مغز فقط شبیه تکتوم پیشرفته است ما هنوز تکتومی داریم که زیر کورتکس قرار میگیرد و وظایف آن، شبیه وظایف تکتوم در ماهیان و خزندگان است. اگر تو یک صدای ناگهانی بشنوی یا حرکتی را در گوشه میدان بینایی خود ببینی تکتوم حرکت چشم تو را به سرعت و درست به آن سمت میبرد. قشر مغز پیام های حسی را هم دریافت میکند و حرکات را تنظیم میکند ولی نقش های قابل انعطافی دارد. بر اساس زمینه، ممکن است تو به مستقیم نگاه کنی، به کنار بنگری صدا در بیاوری یا برقصی یا حوادث حسی را در حافظه ذخیره کنی و از آن اطلاعات برای آینده استفاده کنی.
مهمترین تفاوت بین کورتکس و تکتوم ممکن است نوع توجهی باشد که آنها کنترل میکند. تکتوم مسئول توجه عمومی است و توجه دستگاه حسی را به سوی هر چیز مهم میبرد.
کورتکس مسئول توجهی به نام توجه پنهان است. تو نیاز نداری مستقیما به چیزی بنگری تا به صورت پنهان به آن توجه کنی. حتی اگر تو پشت به چیزی کرده باشی کورتکس تو هنوز میتواند منابع پردازش خود را بر آن، متمرکز کند. دانشمندان گاهی توجه پنهان را با چراغ نورافکن تشبیه میکنند (این تشابه اولین بار به وسیلهفرانسیس کریک دانشمند ژنتیک مطرح شد)کورتکس تو میتواند توجه پنهان را از متنی که روبروی توست به فرد نزدیک یا به سوی صداها در حیات خلوت یا به فکر یا یک حافظه، منتقل کنند. توجه پنهان یک حرکت حقیقی و پردازش عمیق، از یک عنصر به عنصر دیگر است.
کورتکس نیاز دارد آن حرکت حقیقی را کنترل کند بنابراین شبیه هر کنترل کننده سودمند، به مدل درونی نیاز دارد. برخلاف تکتوم که اشیای غیر انتزاعی مانند چشم و سر را مدل بندی میکند کورتکس باید چیزی انتزاعی تر را الگویابی کند. بر اساس AST، کورتکس با سازمان دادن یک طرح توجه (شم توجه) یعنی یک سری اطلاعات ثابت و به روز شده- که توضیح میدهد توجه پنهان در هر لحظه در حال انجام است و اینکه نتایج آن چیست- این کار را میکند.(توجه آشکار و پنهان، شاید به گونه ای واضحتر بیان شود: در توجه آشکار، مشاهده یا صوت فعلی خالص، درک میشود بدون آنکه وارد فرایند انتزاع و تجرید شود. برای این کار نیاز به تمرکز اندام حسی بر محرک است.
در توجه پنهان، اندام حسی نیاز نیست بلکه اطلاعات از جای دیگری گرفته میشود. این اطلاعات ممکن است از انبار حافظه اطلاعات بیاید که در نتیجه توجه آشکار قبلی ذخیره شده است. همچنین این اطلاعات میتواند از منبعی فراتر از اطلاعات دریافتی از اندام های حسی به دست بیاید. مثال این توجه پنهان، اطلاعاتی است که از منبعی فراتر از قدرت درک اندام های حسی می آید و نمونه واضح آن رویاهای پیشگویی کننده است.)
یک اندیشه غیر محتمل را تصور کن. اگر تو تا حدی به فرایند صدای خارجی بر یک کروکودیل بپیوندی و مکانیسم تکلم، دسترسی به اطلاعاتی در آن طرح توجه در مغز کوچک کروکودیل را داشته باشد، آن کروکودیل تحت کنترل تکنولوژی ممکن است گزارش کند: من چیزی نامحسوس را درون خود به دست آورده ام. آن، کره چشم یا سر یا بازو نیست بلکه بدون ماده وجود دارد. آن، پردازش ذهنی من از اشیا است و از یک سری عناصر به سوی عناصر دیگر میرود. وقتی آن پروسه اسرارآمیز در درون من به برخی چیزها چنگ بزند به من اجازه میدهد بفهمم و به یاد بیاورم و پاسخ دهم
کروکویل اشتباه میکند! توجه پنهان، نامحسوس نیست. پایه فیزیکی(و حتی غیرفیزیکی) دارد ولی آن پایه فیزیکی در جزییات میکروسکوپی سلول عصبی، سیناپس ها و پیام ها و ناظر، قرار میگیرد(و پایه غیر فیزیکی در ابعاد فراتر از ماده و جهان های موازی قرار دارد).مغز نیازی ندارد این جزییات را بداند.
طرح توجه یا شم توجه از نظر استراتژیک، گنگ و مبهم است و توجه پنهان را به روش ناسازگار از نظر فیزیکی به عنوان یک اصل غیر فیزیکی تصویر میکند و این بر اساس تئوری منشا هوشیاری است.
میگوییم ما هوشیاری داریم زیرا در عمق مغز، چیزی نسبتا ابتدایی هست و آن توصیف نیمه جادویی از خود را محاسبه میکند.
کروکدیل های آلاس نمیتوانند صحبت کنند ولی در این فرضیه، آنها محتمل است حداقل یک شکل ساده از طرح توجه را داشته باشند.(احساس موجود زنده به من احساسی فراتر از سلول های بدن و وجود مادی است. سلول های بدن ما طی چند سال دگرگون می شوند و حتی سلول های مغزی ما پیر می شوند و سلول های قدیمی نیستند.
پس احساس به مناحساسی فراتر از سلول های بدن ماست، زیرا همه سلول های بدن من در چند سال آینده دگرگون میشود ولی احساس به منهمان احساس قبلی است و دگرگون نشده است.
احساس به یک کروکودیل یا یک حیوان درنده دیگر، از مشاهده من نسبت به او ایجاد می شود و اساسا کروکودیل یا یک حیوان وحشی دیگر مانند همه اجزای کیهان ما، بدون وجود یک ناظر بیرونی، معنی و وجودی ندارد.(لولاک لما خلقت الافلاک)(و اگر تونبودی افلاک را نمی آفریدم)(مراجعه به بحث گربه شرودینگر در فصل ششم کتاب توهم بی خدایی نوشته سید احمد الحسن)؛ به عبارتی آنچه کروکودیل را کروکودیل وحشی میکند، ناظری است که به آن در محدوده کیهان مادی و در درون مجموعه یا بیرون آن مینگرد.
آنچه ناظر درون کیهان ما از کروکودیل میبیند مشابه آن نگاهی نیست که ناظری از بیرون کیهان، می بیند. شاید یک کروکودیل یا حیوان وحشی خشمگین یا ویروسی که شهری یا جهانی را به هم می ریزد، از نگاهی فراتر از عالم ماده، مایه امید بیگناهان ستمدیده و مجری دستور خدای سبحان بر گروهی دزد و غارتگر و زندانبان ستمگر باشد! و این نگاه با نگاه محدود کودکی- که از ترس کروکودیل یا حیوان وحشی به داخل خانه خود پناه برده است- بسیار متفاوت است.
همچنین آنچه در درون این حیوان وحشی میگذرد، در نگاه ناظرمتفاوت است. درنگاه آن کودک ترسان، من این حیوان وحشی یا ویروس، جز نفرت و کینه نمیبیند(من میدرم پس هستم!) ولی در نگاه فراتر، من درون این حیوان در حال انجام وظیفه در انتقام الهی بر دزدان ستمگر و در حال فریاد، برای ندای الهی و هشدار بر افراد غافل و نادانی است که فریب خورده اند.
از نگاه دیگر در آخرین مشاهدات فیزیک کوانتوم، کیهان مادی ما و اجزای آن، از جمله حیوانات و جسم مادی انسان، جز رفتار ذرات کوانتومی کیهان نیست. بر اساس این مشاهدات و تفسیر و فلسفه کپنهاگن، رفتار این ذرات کوانتومی، تحت تاثیر نگاه ناظر و قانون عدم قطعیت است و تحت تاثیر مشاهده گر، تغییر میکند.
این، یعنی امیدواری به آینده!
نقش ناظر و تاثیر آن بر رفتار ذرات کوانتومی کیهان، پرتوی امیدی بر دل های افسرده مردمانی است که نقشی برای خود در تغییر شرایط پراضطراب امروز قائل نیستند و به هر ستم و ظلمی تن میدهند زیرا خود را ناتوان ازتغییر می بینند.
ولی نقش ناظر، به ما نشان میدهد آنچه برای تغییر راستین نیاز است، نه توپ و تانک و پول ئ ترور و قتل و اعدام و زندان و یا سلاح هسته ای است بلکه فقط تغییر نگاه ما به اطراف ما و معرفت ماست؛ به خصوص وقتی بدانیم این ناظر، نقش و تاثیرش وقتی درون مجموعه باشد متفاوت از زمانی است که از بیرون مجموعه یا به قولی از جهانی فراتر و مسلط بر کیهان مادی صورت می گیرد واین نگاه از بیرون، محدود به مرزو حدی نیست بلکه تا آنجایی میرود که همه کیهان های زیرین خود و نه فقط کیهان مادی را تحت تاثیر و هیمنه و قدرت خود قرار میدهد. تصور میکنی جرمی کوچکی در حالی که جهانی بزرگتر در درون توست. برای بررسی بیشتر به فصل ششم کتاب توهم بی خدایی نوشته سید احمد الحسن مراجعه شود.)
وقتی من در مورد تکامل فکر میکنم، نقل قول مشهور تدی روزولت به یاد من می آید: هر چه را میتوانی با چیزی که داری در جایی که هستی،انجام بده! تکامل استاد آن نوع از فرصت طلبی است: باله ها تبدیل به پا و آبشش ها تبدیل به آرواره و مدل های خود فرد تبدیل به مدل های دیگران میشود.
در ASTطرح توجه به عنوان مدلی از توجه پنهان یک فرد ایجاد شدهاست. ولی وقتی فرایند پایه، وجود داشته باشد بر اساس فرضیه، بیشتر سازگار میشود تا وضعیت های توجه دیگران را مدل سازی کند و اجازه پیشگویی اجتماعی را بدهد. نه فقط میتواند هوشیاری را به خودش نسبت دهد شروع میکند هوشیاری را به دیگران هم نسبت دهد.
وقتی روانشناسان، شناخت اجتماعی را مطالعه میکنند آنها معمولا بر چیزی به نام فرضیه ذهن (theory of mind) تمرکز میکنند یعنی توانایی برای فهمیدن محتویات ممکن ذهن فرد دیگر.
برخی نمونه های پیچیده تر، محدود به انسانها و نخستی هاست. ولی مطالعات نشان میدهد یک سگ میتواند به سگ دیگر بنگرد و بفهمد کهآیا او در مورد مندیگری آگاه است کلاغ ها همچنین یک تئوری ذهن جذاب را نشان میدهند. اگر آنها غذا را پنهان کنند و پرنده دیگر در حال مشاهده باشد آنها صبر خواهند کرد تا پرنده دیگر برود و سپس دوباره آن تکه غذایی را پنهان می کنند گویا می توانند محاسبه کنند که پرنده دیگر در مورد محل پنهان شدن تکه غذایی آگاه است ولی در مورد محل دیگر، آگاه نیست.
اگر در پستانداران و پرندگان یک توانایی پایه وجود دارد که هوشیاری را به دیگران منسوب می کند این حالت، ممکن است پایه ای در پیشینیان آنها یعنی خزندگان هم داشته باشد. در داستان تکاملی AST شناخت اجتماعي، اندکی بعد از پیدایش مغز نوزاد خزندگان شروع به افزایش مي کند.
كروكديل ها ممكن است موجوداتي نباشند كه از نظر اجتماعي از همه حیوانات بهتر هستند ولي آنها در جوامع بزرگی زندگی مي كنند، از فرزندان خود مراقبت می کنند و میتوانند تا حدی وفادار باشند؛ هرچند حیوانات خانگی خطرناکی هستند و اگر AST درست باشد 300 میلیون سال از تکامل خزندگان، پرندگان و پستانداران، اجازه داده است مدل شخصی و مدل اجتماعی به صورت دو پشته(پشت سر هم) تکامل یابد و هر کدام بر دیگری تاثیر بگذارد. ما مردمان دیگر را با انداختن تصویر خودمان روی آنها درک میکنیم ولی ما همچنین خودمان را با تصور اینکه دیگران در مورد ما چه تصوری دارند، درک می کنیم.
اطلاعات از آزمایشگاه شخصی من پیشنهاد میدهد شبکه های کورتکس مغز در مغز انسان که اجازه میدهد ما هوشیاری را به دیگران نسبت دهیم، به طور وسیع با شبکه هایی برخورد دارد که احساس شخصی ما را از هوشیاری بنا میکند.(احمد الحسن ع میفرماید: گمان نیکو داشته باش(نسبت به همه چیز و حتی دیگران) تا آن را به دست بیاوری!
زبان شاید یک خیز وسیع در تکامل هوشیاری باشد.
هیچ کس نمیداند برای اولین بار کی زبان انسان شکل گرفت. مشخص است ما آن را در هفتاد هزار سال گذشته داشته ایم و این زمانی است که مردم شروع به پخش در سطح زمین کردند. تا جایی که همه گروه های مهاجر، زبان پیچیده ای داشته اند. ارتباط بین زبان و هوشیاری معمولا مورد بحث و جدال است. ولی ما می توانیم تا حدی مطمئن باشیم وقتی ما زبان را تکامل دادیم، توانسته ایم در مورد هوشیاری حرف بزنیم و عبارت ها را مقایسه کنیم. ما توانسته ایم با صدای بلند بگوییم من نسبت به تو یا دیگر اشیا هوشیار هستم میتوانیم بگوییم این مرد یا زن است آن رود لعنتی هست که میخواد روستای ما را ویران کندو ....
ممکن است تا حدی به خاطر زبان و فرهنگ، ما انسان ها تمایل داشته باشیم تا هوشیاری را به هر چیز در اطراف خود نسبت دهیم.(تصویر آینه ای محدود به انسان نیست و در حیوانات هم وجود دارد. در این تصویر سازی موجود زنده احساس خود مانند ترس و شادی را بر حیوان دیگری که در مسیر دید اوست منطبق میکند و تصور میکند او هم دچار ترس و اضطراب است؛ به بحثی درمورد تصویر آینه ای درهمین کانال و نیز پایان نامه آقای دکتر توفیق مسرور تحت عنوان خاستگاه اخلاق انسانی در سایت زیر مراجعهشودwww.ihelrs.org)
ما ممکن است هوشیاری را به شخصیت های یک داستان، عروسک، طوفان، رودخانه ها و فضاهای خالی، روح ها و خدایان نسبت دهیم.
جاستین بارت این را Hyper active agency detection Device(HADD) خوانده است. انتقال حالت احساسی خود به دیگران، شاید در مواردی سازنده باشد ولی گاهی خطرناک است؛ اگر باد، سبزه ها را تکان دهد و تصور کنی یک شیر واقعی است مشکل بزرگی ایجاد نمیشود، ولی اگر یک شیر واقعی را اشتباه تشخیص دهی، خطرناک است! به نظر ما HADD وسیعتر از تشخیص درندگان است بلکه نتیجه طبیعت خیلی اجتماعی ماست. تکامل، شدت تمایل ما را در مدل سازی از دیگران، بالا بردهاست و اکنون ما به طور عالی هماهنگ با وضعیت ذهنی دیگران هستیم(از جمله نقش تکامل در ایجاد تصاویر آینه ای- که خوانندگان عزیز را به منابع ارائه شده در بالا ارجاع میدهم-)
این به ما توانایی سازگاری میدهد.
خطر غیر قابل اجتناب، تشخیص موارد مثبت کاذب مانند شبح های کاذب است. بنابراین داستان تکامل تا امروز ما را به هوشیاری کنونی انسان رساندهاست؛ چیزی که ما نسبت به خود ودیگران و محیط غنی روحانی اشباح و خدایان در محیط های خالی اطراف خود می شناسم.(البته مرز بین شهود و توهم، مرزی اغلب مبهم است که علم امروز گرفتار آن شده است). AST زمینه های فراوانی را در بر میگیرد؛ از ساده ترین سیستم های عصبی تا شبیه سازی خود و دیگران و قالب عامی را برای درک هوشیاری و استفاده های فراوان آن برای سازگاری و تکامل تدریجی و مداوم آن، ارائه میدهد.
https://www.theatlantic.com/science/archive/2016/06/how-consciousness-evolved/485558/?utm_campaign=the-atlantic&utm_medium=social&utm_source=facebook
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031