مغز به تنهایی برای فرهنگ و تمدن سازی انسانی کافی نیست!
مجموعه عقلی، وسیعتر از آن است که آن را در این مجموعه عصبی بیولوژیک منحصر کنیم و در نتیجه باید عمق دیگری وجود داشته باشد که بسیار وسیع است و مجموعه عقلی را با معرفت و ادراک و آگاهی، تدبیر میکند
بخشی از پایان نامه اخذ دکترای دکتر احمد حطاب در دانشکده پژوهش های برتر دینی و لغوی زیر نظر امام احمد الحسن:
مغز با وجود اهمیت بسیارش در مجموعه عقلی، مقدمات کافی ای را ندارد که انسان را به این سطح از هوش و ادراک و معرفت برساند. توانایی هایی که مغز برای مجموعه عقلی مهیا میکند- اگر جنبه روحی یا روانی آن را استثنا کنیم- بسیار محدود خواهد بود و شاید ملاحظه این تفاوت در این زمان یعنی بعد از دمیده شدن روح در آدم ع و فرزندانش دشوار باشد زیرا بیشتر کسانی که این مغز را داشتند از پیشینیان قدیمی بشر پیش از آدم ع و فرزندان او، اینها منقرض شده اند و دشوار است این حقیقت به جز از طریق برخی آثار آنها که به این حقیقت اشاره میکند اثبات شود.
سید احمد الحسن علیه السلام می گوید: (ولی حقیقت آن است که هرگز هیچ تفسیر حقیقی و کافی علمی برای آنچه در مورد عقل هموساپینس مهاجر از آفریقا رخ داد وجود ندارد؛ در حالی که نئاندرتال صدها هزار سال در اروپا زندگی کردند ولی نتوانستند هیچ تکامل فرهنگی یا تمدنی حتی در سطح زندگی اجتماعی و زبانی یا نقاشی خاص ایجاد کنند و هر آنچه کردند ساخت ابزارهای سنگی ساده بود و نیز شک داریم مخترع اصلی این وسایل نئاندرتال باشد بلکه شاید آن را از هموساپینس- در زمانی که به اروپا مهاجرت کردند- آموخته باشد.
در حالی که می بینیم هموساپینس مهاجر، طی کمتر از شصت هزار سال، به مرحله نگارش قوانین اخلاقی در لوح های گلی رسیدند و این، از سومری ها به ما رسیده است. آیا میتوان غافل شد از اینکه چیزی در معادله این موجود زمینی وارد شده است و سبب شد به صورتی متفاوت از زندگی حیوانی قبلی و با حیاتی دارای نظم، زندگی کند؛ به گونه ای که شروع به کشاورزی کرد و محصول تولید کرد و حیوان را تربیت کرد و زندگی اجتماعی خود را تنظیم نمود و سخن گفت و در پایان، نگارش کرد.
چه چیزی رخ داد به گونه ای که این انسان این تکامل قابل توجه را پیدا کند و آن موجودی که در اروپا بود با وجود اینکه دارای مغز بزرگتری بود اینطور تکامل نیافت؟
سری وجود دارد که جهش گونه ای واضحی را در هموساپینس ایجاد کرد و امکان ندارد فقط به بزرگی مغز او یا رسیدن به چگالی بحرانی مغز یا عبور از آن، مربوط باشد؛ آنطور که برخی دانشمندان مساله اختلاف انسان را از بقیه حیوانات اینطور تفسیر میکنند و آن را مرتبط با حجم مغز و نسبت مغز به بقیه بدن می دانند!! در حالی که اگر مساله مربوط به بزرگی حجم مغز بود پس نئاندرتال تکامل یافته بود زیرا میانگین حجم مغز او مانند میانگین مغز انسان جدید (هموساپینس) بزرگ و حتی گاهی حدود ده درصد بزرگتر از آن است و با این همه نئاندرتال کاری در برابر آنچه انسان جدید انجام داد نکرد.
انسان جدید فرهنگ و زندگی اجتماعی را در اروپا ثبت کرد؛ در حالی که نئاندرتال چیزی ارزشمند ثبت نکرد، حتی زندگی اجتماعی آنها ساده بود و مربوط با انسان جدیدی که به زندگی اجتماعی بیشتر تمایل داشت، نبودند. پس راهی نیست جز اینکه به ورود چیزی جدید در معادله اقرار کنیم که سبب این پیشرفت تمدنی و فرهنگی و فکری شد و منجر به این شد که انسان جدید(هموساپینس )جهش واضح تمدنی و فرهنگی ایجاد کند و برجسته ترین نمونه های آن که به صورت تدوین شده به ما رسیده است مثالهای بلند اخلاقی مانند ایثار و عدالت است.)(توهم بی خدایی، سید احمد الحسن، ص284-285)
این جهش بزرگ که انسان جدید را به آن چیزی رساند که اکنون به آن رسیده است، تاکید میشود قضیه ای بیرون از محاسبه ها و علت های مادی است زیرا مشابهان انسان (هموساپینس) یعنی نئاندرتال، دارای همان مغز بودند ولی این، هیچ برتری ای در ساخت تمدن و توانایی بر ادراک و تفکر در سطحی که پبشینیان بنی آدم به آن رسیدند به آنها نداد و این فاعل جدید همان نفس انسانی یا ارسال الهی است که در معادله وارد شد و موازین را کاملا دگرگون کرد.
ولی پیش از ورود به این تغییر جدید، در معادله مغز و هوش تامل کنیم اگر مساله برعکس بود چه میشد؟
میزان نقش فعال مغز در ادراک و هوش جدای از نفس آمی که بعدا در معادله هوش انسان وارد شد چقدر است؟
بر اساس نظریه تکامل، مغز هوش را به مقدار معینی برای موجودات زنده بر اساس حجم مغز ایجاد میکند و سبب ادراک و تفکر در همه آنها میشود و در نتیجه تفاوت بین سطح هوش در موجوداتی که دارای نفس انسانی هستند کاملا متفاوت از سطح هوش در دیگران یعنی موجوداتی است که نفس انسانی ندارند.
اشتراک حیوانات از جمله انسان در این مغز، نمی بینیم همان تاثیر و نتایج بزرگ را در جامعه های بشری و جامعه های حیوانی به طور عام از جمله پیشینیان فرزندان آدم داشته باشد. همه در توانایی برای تفکر و پاسخ با ما مشترک هستند و این واضح شده است و تفسیرکننده علمی و ثابت دینی است.
همانطور که سید احمد الحسن علیه السلام در توهم بی خدایی به آن اشاره کرده است: (مساله اشتراک حیوانات با ما در تفکر و تجرید در سطح پایین، مساله ای است که دین یا حداقل، بگوییم اسلام به آن اقرار دارد و قرآن بر آن، متن آورده است: حتی اذا اتوا علی واد النمل قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون ... و تفقد الطیر فقال ما لی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین ... فمکث غیر بعید قال احطت بما لم تحط به و جئتک من سبا بنبا یقین (سوره نمل، 18-22)( تا آنکه بر سرزمین مورچه ها آمدند مورچه گفت ای مورچه ها وارد خانه های خود شوید تا سلیمان و سربازان او شما را لگد نکنند در حالی که بی اطلاع هستند... و سراغ پرنده را گرفت و گفت چرا هدهد را نمی بینم یا او پنهان شده است؟ اندکی صبر کرد و گفت بر چیزی اطلاع یافته ام که سلیمان به آن آگاهی نیافت و از سبا برای تو خبری یقینی آورده ام.)
و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم ما فرطنا فی الکتاب من شیء ثم الی ربهم یحشرون.)(سوره انعام:38)(و جنبنده ای بر زمین نیست و پرندهایی با بال های خود نمیپرد مگر اینکه امت هایی مانند شما هستند. در کتاب چیزی را کم نگذاشتیم سپس به سوی پروردگارشان محشور میشوند.)
و ما اگر قائل به تکامل باشیم تاکید میشود می گوییم: قدرت تفکر در انسان در طول زمان و همگام با تکامل مغز او از نظر کمی و کیفی، تکامل یافته است البته قدرت بسیار ممیزه ای از بقیه حیوانات است و قبلا دلیل این را که تکامل ابزار هوشمندی هدفی حتمی را برای تکامل، نشان میدهد به صورتی که آن را بر زمین می شناسیم بیان کردم؛ سپس بیان کردیم چگونه سرعت نسبی تکامل مغز انسان در نزدیک به دو میلیون سال اخیر و تحول آن به مغز برتر دلیل بر آن است که خود مغزهای ما هدفی برای تکامل است....)(توهم بی خدایی، سید احمد الحسن ع، ص273)
این، مغز اگر جدای از نفس انسانی ای باشد که در زمانی بسیار دیرتر یعنی بعد از دو میلیون سال در معادله هوش ایجاد شد یعنی برتری خاصی را در مساله تفکر و ادراک ارائه نمیدهد. به اندازه ای که ژن های اجرا کننده، نقشه خود را در هر موجود به صورت جداگانه املا میکند سطح تفکر تغییر میکند و مغز هر موجود زنده به شکل کافی پیش زمینه ای را برای ثابت شدن غریزه بقا و استمرار با همه وسایل موجود، مهیا میکند و این بر اساس ان چیزی است که خودخواهی ژن- که لازمه محافظت بر خود است- به آن سمت متمایل است و این قانون خودخواه، تمدن یا قوانین یا رحمت یا مثلا اخلاقی بلند یا ایثاری حقیقی و خالص را بنا نمیکند و این جدال مهم دیگری است که در مسیر نزاع فکری بین الحاد و ایمان نمایان میشود و ورودی در موضوع بحث دارد زیرا این جدال، بی تردید اثبات میکند مجموعه عقلی محرک انسان، کاملا ناتوان از تولید این مثال است زیرا با اهدافی که به خاطر آن ایجاد شده است و آن اهداف خودخواهانه ای است که هدف نهایی آن، غریزه بقاست در تضاد میباشد.
و اثبات میکند مجموعه عقلی، وسیعتر از آن است که آن را در این مجموعه عصبی بیولوژیک منحصر کنیم و در نتیجه باید عمق دیگری وجود داشته باشد که بسیار وسیع است و مجموعه عقلی را با معرفت و ادراک و آگاهی، تدبیر میکند و آن جنبه روحی و نفسانی است.
www.ihelrs.org @salmanfatemi
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031