دکتر سید سلمان فاطمی . نورولوژیست:
بحثی درباره احساسات متفاوت از احساسات مادی پنجگانه
آن چیزی که سالها در مدارس تدریس میشود، آن است که احساسات انسان محدود به پنج حس معروف بینایی ، چشایی . بویایی لامسه و شنوایی است . بله این احساسات در وجود انسان و دیگر حيوانات وجود دارد ولی این احساسات صرفا مادی ، با احساسات دیگر مانند ترس و خشم و احساس گناه ... تا حدی متفاوت است .
درک ما از عالم هستی و احساس ما از آن ، نخستین برخوردی است که با جهان اطراف خود داریم ، ولی این ادراک صرفا با اندامهای حسی معروف(sensation) ما انجام نميشود بلکه ابزار دیگری در موجودات هست که باعث میشود تا حسی درونی در آنها شکل بگیرد و این حس درونی (emotion)، اهمیت خاصی را در واکنشهای آنها دارد
مثلا اگر گرگی درنده را در جلوي خودتان ببینید ، این حس بینایی شما نیست که ناگهان سبب میشود تا فرار کنید بلکه به دنبال حس بینایی دیدن گرگ ، حسی دیگر در درون شما شکل میگیرد و آن حس ترس است . به دنبال این احساس ترس ، هورمونهايي در بدن ترشح میشود که بدن را وادار به فعالیت بیشتر میکند و قدرت لازم را برای اندامهايي مانند قلب و عضلات پا فراهم میسازد و این اندامها سرعت خاصی را به موجود زنده میدهند تا بتواند فرار کند .
نمونه دیگر این احساس ها ،
احساس اضطراب است که میتواند در شرایطی نه تنها زیان بار نباشد بلکه باعث تحرک فرد و نجات او از یک گرفتاری بزرگ شود .
این احساسات مهمی که جزو پنج دسته اصلی احساسات موجودات نیستند ، شکلهای مختلفی دارند.
اکثر این احساسات ، مثبت نیستند زیرا هدف از این احساسات ، القاي حالت هوشیاری بیشتر و تحرک در موجود زنده است تا خود را از مخمصه ای نجات دهد . حس مثبت ، در موجودات ابتداييتر کمتر منجر به تحرک برجسته ای میشود در حالی که حس منفی ، منجر به واکنشي شدیدتر میشود
این اهمیت احساسات منفی ، به عنوان میراثی تکاملی به انسانها هم رسیده است تا آنجا که قرار دادن احساسات مثبت در مغزهایی که احساسات منفی را بیشتر در خود جای میدهد ، کاری نسبتا دشوار است . ما تجربه بیشتری نسبت به غم و اندوه و ترس داریم و در برابر هنر شاد بودن و لذت بردن و مهمتر از آن ، به خاطر سپردن این شادیها و لذتها، در اندکی از ما وجود دارد
در همه زبانهای عالم ميبينيم کلمات منفی بیشتر از کلمات مثبت است
و به طور کلی هفت احساس اساسی در هر زبان وجود دارد و آنها عبارتند از :
شادی ، اندوه ، ترس ، خشم ، تنفر، خجالت و گناه
شش عدد از این هفت احساس ، منفی و یکی از انها ، مثبت است . از نظر تکاملی، ما احساسات منفی را ترجیح میدهیم . و مغزهای ما به این احساسات منفی به شکل سریعتر پاسخ ميدهد.
علت اين ترجیح ، به طبیعت انسان برمی گردد زیرا او نیاز دارد به سرعت دخالت کند و از احساسات منفی ، عبرت و درس بگیرد و اهمیت این عبرت گرفتن تا حدی است که آن را به مساله مرگ و زندگی تبدیل میکند .
و به این دلیل، یادآوری اين احساسات و عبرت گرفتن از آنها، هم، هر چند زمانی بر آن گذشته باشد، مهم است .
اما در سیر تکاملی موجودات ، احساسات مثبت آنقدر مهم نیست و میتوانی هر قدر میخواهی در آن غرق شوی سپس به سرعت از آن بیرون بیایی و این برعکس احساسات منفی است .
(.Dr. Rick Hanson, "Hardwiring happiness", TEDxMarin, 2013)
.ترس در موجودات ابتدایی ، خود را به صورت واکنشي سریع به شرایط خطر و دشمن نشان میدهد .در یک حیوان تکامل یافته تر این احساس میتواند با افزایش ضربانات قلب یا حتی سیخ شدن موها خود را نشان دهد . ما از احساس درونی حیوانات باخبر نیستیم ولی با مقایسه واکنشي که حیوانات به شرایط خطرناک نشان میدهند، تا حد زیادی احساس درونی آنها را درک کنیم .
ترس از ابتدایی ترین احساساتی است که در موجودات زنده شکل گرفته و این ترس ، زمینه بسیار مساعدی را برای حفظ بقای موجودات فراهم کرده است، به گونه ای که با ایجاد ترس ،موجود زنده به هر وسیله ای ميکوشد تا از شرایط خطرناک بگریزد و خود این فرار سبب میشود تا موجود، زنده بماند و بقای بهتری برای او ایجاد گردد .
مغز موجودات ابتدایی ، آن پيچيدگي مغز انسان را ندارد بنابراین احساساتی مانند ترس، به صورتی خام و پرداخت نشده در این موجودات رخ میدهد .
مغز اولیه شامل غشایی ابتدایی است که از هيپوکمپ و کورتکس سينگوليت و آميگدال تشکیل میشود. در این مغز ابتدایی ، غشای ضخیمی روی قسمتهای ابتدايي وجود ندارد . این قسمتهای ابتدایی با احساسات اولیه مانند حس چشاي یا بویایی مرتبط است . همچنين نخستین احساسات( emotion ها) را هم مانند ترس ، ایجاد میکند .
به خصوص در موجودات پیش از انسان ، قسمت پیشانی مغز هم بسیار کوچکتر است و این را به خوبی میتوان در مغز حیوانات دید . حتی دايناسورهاي بزرگی که شاید قدی به بلندای یک آپارتمان ده طبقه داشتند ، فاقد پیشانی ای بلند بودند و قسمت پیشانی مغز آنها بسیار کوچک بود .
همین حالت در حیوانات پیش از رده انسان يعني شامپانزه و گوریل هم مشاهده میشود .
بعدها با توسعه غشای مغز و به خصوص قسمت پیشانی مغز که خاص انسان است ، فعالیتهای پیچیده تری مانند یادگیری و حافظه و استدلال و برنامه ریزی و تفکر انتزاعي و نهایتا قدرت تکلم شکل گرفت .
احساساتی مانند ترس و خشم و تنفر و ..... در قسمت مرکزی و ابتدایی کورتکس مغز پستانداران و پرندگان به نام سيستم ليمبيک و آميگدال پردازش میشود . Limbus به معنی منطقه ای حاشیه ای هست که اطراف قسمت مرکزی مغز قرار میگیرد .
برخی دانشمندان معتقدند مناطق اميگدال و ليمبيک در خزندگان مشاهده نمی شود و خاص پستانداران است ولی برخی دیگر تاکید دارند که مناطقی مشابه اميگدال و سیستم ليمبيک را در این حيوانات هم یافته اند .
نکته جالب توجه آنکه اندازه شبکه ليمبيک و آميگدال ، در پستانداران، هر چه تکامل یافته تر باشند ، کوچکتر است. در این جانداران ، کورتکس دور مغز بزرگ و بزرگتر ميشود ولی به قیمت کوچک شدن سیستم ليمبيک !!!
پس اهمیت احساسات خام مانند ترس یا خشم خام ، در موجودات پیشرفته تر مانند انسان کمتر میشود و انسان بر خلاف حيوانات، قادر است بر بسیاری از این احساسات غلبه کند ، آنها را پردازش دهد و حتی خود را از قید احساسات منفی برهاند .
دانشمندی به نام مک لین ، سیستم ليمبيک را مختص پستانداران میداند و معتقد است خزندگان فقط بازال گانگليا و ساقه مغز دارند و فاقد سیستم ليمبيک هستند .
این دیدگاه توسط دانشمندان آناتومی مورد قبول نیست زیرا آنها امروزه فهمیده اند که پرندگان و خزندگان هم کورتکس مغزی و قسمتهای ساب کورتيکال مانند سیستم ليمبيک و اميگدال و سیستم هيپوکامپ کوچکی دارند . ارتباط سیستم ليمبيک با کورتکس مغزی بسیار برجسته است و ارتباطات زیادی بین کورتکس و سیستم ليمبيک و هیپو تالاموس وجود دارد . این ارتباطات نقش مهمی در کنترل عملکرد این قسمتهای قدیمی تر توسط قسمتهای بالایی مغز دارد .
بر اساس مطالعات جدید نقش هيپوکامپوس در قسمت وسطی سیستم ليمبيک ، در فعالیتهای شناختی کشف شده است و به نظر میرسد نقش آن محدود به احساسات و emotion نباشد .
قسمتی از سیستم ليمبيک به نام اميگدال در بروز احساسات (emotiion) نقش دارد . برداشتن لوب تمپورال که هيپوکامپ و آميگدال را درون خود دارد ، منجر به بیماری خاصی در میمونها میشود: آنها بی مهابا هر آشغالی را ميخورند و بی محابا شریک جنسی بر می گزینند و روابط جنسی بدون مهاري دارند. همچنین ترسی از انسانها و شرایط دشوار ندارند .در حقیقت اینطور تصور میشود که اميگدال ، سبب درک اهمیت تحریک محیطی است يعنی اگر آميگدال آسیب ببیند فرد اهمیت تحریکات احساسی از محیطی را درک نمیکند .
رفتارهای اجتماعی و کنترلی تا حدی به وسیله اميگدال انجام میشود ولی به دلیل پیچیدگی ان و وجود ده ها هسته عصبي در آن و نیز به دلیل پیچیدگی عملکردهای اجتماعی و کنترلی ، ابهامات زیادی در مورد عملکرد اميگدال وجود دارد .
این ساختمان مغز نقش مهمی را در رفتارهای اجتماعی دارد . نمونه برجسته آن تغییر حالت موجود زنده به دنبال دریافت تنبیه هست (conditoning) .
در این حالت ، ایجاد شرایطی که موجود را دچار تنبیه و آزار کند ، سبب حالت اجتناب و دور شدن از آن شرایط میگردد .
اين احساسات ، در حفظ بقای موجود زنده تاثیرگذار است . این موجود زنده لازم نیست چیز خاصی را یاد بگیرد بلکه قرار گرفتن در شرایط آزار یا تنبيه باعث تغییراتی در غدد درون ریز و سیستم اتونوم او میشود تا او را به صورت ناخودآگاه از قرار گرفتن در شرایط خطرناک دور کند . این اتفاقات درهسته لترال اميگدال انجام میشود و تغییر در این هسته ،از ترس و کانديشنینگ در شرایط خطر جلوگیری ميکند.
بخش مهم دیگر از اميگدال که در emotion نقش دارد، بخش سنترال و مرکزی آن است . تخریب مصنوعی این قسمت هم مانع از ترس ناشی از conditioning ميشود.
از این دو قسمت لترال و مرکزی اميگدال ، پیامهایی به هیپوتالاموس میرود و از آنجا فعالیتهای اتونوم و تغییرات هورمونی و رفتاری را ایجاد میکند و منجر به واکنش موجود زنده به پیامهای خطر از محیط میشود .
همچنین واکنشهای احساسی دیگری مانند خشم و احساسات مادری و جنسی و احساسات چشایی و لذت یا نفرت از غذا ، هم در اميگدال پردازش میشود .
واکنشهای اجتنابی فقط پاسخهای احساسی (emotional) نیستند . و محدود به ترس نیستند بلکه بخشی از این واکنشها ، ناشی از یادگیری موجود زنده است . مثلا موجود زنده به تدریج یاد میگیرد در شرایط خطرناک بدود یا شنا کند و فقط احساس درونی ترس نیست که او را به حرکت در می آورد و هر چه مغز پیچیده تر باشد و هر چه قسمت جلویی مغز بزرگتر و کاملتر باشد این یادگیری پس از ترس خام ، دقیقتر و پيچيده تر ميشود . حتی شاید به جای ترس خام ، منجر به واکنشي کاملتر و عاقلانه تر شود .
هيپوکامپوس نقش مهمی در عملکردهای شناختی مانند حافظه explicit و حافظه implicit و شناخت فضایی دارد (حافظه اکسپليسيت ، حافظه ای است که به صورت اگاهانه فرد میتواند آن را به یاد بیاورد ولی حافظه ايمپليسيت حافظه ای است که به صورت ناخودآگاه انجام میشود مثلا کسی که دوچرخه سواری میکند ، فنونی را که لازم است حین دوچرخه سواری انجام دهد، به صورت ناخودآگاه اجرا ميکند و لازم نیست در مورد آن بیندیشد )
هيپوکامپ نقش اصلیش در رفتارهای شناختی و نه احساسی است .
برخی احساسات ، درونی هستند و در همه افراد در سرتاسر جهان رخ میدهد . کورتکس پره فرونتال نقش مهمی در درک و کنترل احساسات ما دارد. اگر احساسات یا emotion به مرحله هوشیار ، برسد قسمت دورسولترال کورتکس پره فرونتال فعال میشود .
اين قسمت از لوب فرونتال خاص پستانداران است و در انسان، پیچیدگی آن از همه پستانداران دیگر بیشتر است . تجربیات هوشیار در انسان ، وابسته به این ساختارهای موجود در لوب فرونتال است
زبان و تکلم هم خاص انسان است و تکلم بر درک هوشیار این احساسات تاثیر میگذارد . زبان و تکلم در بیان emotion موثر است مثلا در زبان انگلیسی بیش از سی عبارت برای بیان احساس وجود دارد .
در دیگر موجودات که قادر به صحبت کردن نیستند نحوه درک محیط و چگونگی ابراز این درک ، به دلیل نداشتن قدرت تکلم بسیار محدود میشود .
بیشترین قسمتی که بین پستانداران و دیگر موجودات ، با هم متفاوت است ، قسمت جلویی مغز (forebrain) میباشد .
این دیدگاه وجود دارد که تکامل پستانداران در نتیجه اضافه شدن سیستم ليمبيک و نئوکورتکس در forebrain ایجاد شده است.
@salmanfatemi
https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC3600914/#R107
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031