من و وجود توهمی!!
خدا کجاست؟ درون مخلوقات یا بیرون مخلوقات؟!! سوال قدیمی در فلسفه!!
منو جهان؟ منوتو؟ منواو؟ یا همه او؟
جهان و وجود، زاییده ی نگاه ناظر است!!
بر اساس فلسفه ی کپنهاگن، مشاهده گر یا ناظر، جهان را می آفریند و بر اساس دیدگاه حاصل از آزمون ذهنی گربه ی شرودینگر، ناظر، مشاهده گر یا من، فقط واقعیت موجود را انتخاب میکند؛ در این دیدگاه، من، خالق نیست بلکه فقط مشاهده گر یا انتخاب کننده است.
در هر دو دیدگاه، مرز بین اشیا و ناظر، قدرت هوشمندی ناظر است ولی مرز بین ناظر هوشمند و خدا کجاست؟ آیا خدا، جدای از ناظر هوشمند است یا ناظر هوشمند، درون خداست و این، درونِ خدا کجاست؟؟ یا اساسا در برابر خدا، ناظری وجود ندارد بلکه این مرزها و حدود را فقط نیازهای تکاملی مخلوق، براساس فرود او در تنگنایی محدود، ایجاد کرده است؟؟
خودیا مترجم بی تجربه و ناشی جهان موجود؟؟
نظرت را کامنت کن بعد ادامه ی مطلب رو بخون
فلسفه ی شرق، می گوید که «خود» وجود ندارد و علم جدید با این، موافق است!
«چرا ناراضی هستی؟ زیرا 99.9 درصد از فکر تو و هر کاری که انجام میدهی، برای خودت است در حالیکه اینخود اصلا وجود ندارد.
نوشتهکریس نیباور
فکر سخت در جهان بینی قدیمی غرب اینکه ما بزرگترین متفکران را تغییر دهنده ی جهان، معرفی می کنیم. بهترین مثال مختصر از این جمله، عبارت معروف فیلسوف رنه دکارت است( «Cogito، ergo sum» یا«من فکر می کنم، پس هستم» ).
اما این منکیست؟ بیایید نگاهی دقیقتر به متفکر یا «من» بیندازیم که همه، آن را بدیهی میدانیم.
فلسفه ی شرق می گوید، «خود» وجود ندارد. علم جدید غربی هم با این، موافق است
دیدگاه قدیمی و فلسفی غربی: خود یامن، یک خلبان است.
این من برای بسیاری از ما اولین چیزی است که وقتی فکر می کنیم چه کسی هستیم، به ذهنمان خطور می کند. «من» نمایانگرِ ایدهی خودِ فردی ماست، چیزی که بین گوشها و پشت چشمها قرار دارد و بدن را هدایت میکند.
خلبان، مسئول است، خیلی تغییر نمی کند و برای ما احساس می کند و افکار و احساسات ما را زنده می کند؛ مشاهده می کند؛ تصمیم می گیرد و اقداماتی را انجام می دهد.
این من، همان چیزی است که ما به عنوان خودِ واقعی، در نظر می گیریم، و این، خود فردی تجربه کننده و کنترل کننده چیزهایی مانند افکار، احساسات و اعمال است. خود خلبان احساس می کند که دارد نمایش را اجرا می کند، پایدار و پیوسته است و نیز بر بدن فیزیکی ما کنترل دارد. برای مثال، خود میداند که این جسم، «بدن من» است، اما بر خلاف بدن فیزیکی، خود را به عنوان تغییر، پایان (به جز، شاید برای خداناباوران، در مرگ جسمانی)، یا تحت تاثیر چیزی غیر از خودش درک نمی کند.
دیدگاه شرقی و حتی علمی غربی امروز: خود، یک توهم است
حال به شرق می پردازیم. بودیسم، تائوئیسم، مکتب آدوایتا ودانتا در هندوئیسم، و دیگر مکاتب اندیشه ی شرقی از جمله متفکران و عارفان مسلمان، برداشتی کاملاً متفاوت از خود، ایگو یا «من» دارند. آنها می گویند که این ایده، یعنی من، تخیلی است، اگرچه بسیار قانع کننده است.
بودیسم برای این مفهوم کلمه ای دارد -anatta، که اغلب به عنوان بدون خود ترجمه می شود - که یکی از اساسی ترین اصول بودیسم اگر نگوییممهم تریناصل آنهاست.
این ایده برای کسانی- که در سنت های غربی آموزش دیده اند- رادیکال و حتی بی معنی به نظر می رسد و به نظر می رسد که با تجربه ی روزمره ی ما در واقع با کل حس بودن من در تضاد است. اما در بودیسم و سایر مکاتب فکری شرقی، مفهوم خود به عنوان نتیجه ی ذهن متفکر تلقی می شود. ذهن متفکر، در هر لحظه خود را مجدداً اختراع می کند؛ به گونه ای که به هیچ وجه شبیه خود منسجم و پایداری نیست که بیشتر مردم، آن را باور دارند؛اینمن، خود را ایجاد میکند، نه اینکه وجود مستقلی وجود داشته باشد که جدا از فکر باشد.
خود، بیشتر شبیه فعل است تا اسم. اگر بخواهیم یک قدم جلوتر برویم، مفهوم این است که بدون فکر، خودیامن در واقع وجود ندارد.
همان طور که راه رفتن فقط در حالی وجود دارد که شخص در حال راه رفتن است، خود، تنها زمانی وجود دارد که افکاری در مورد آن وجود دارد.
بهعنوان یک روانشناس عصبی، میتوانم بگویم که از نظر من، علم در حال حاضر به آن چیزی میرسد که هندوئیسم بودایی، تائوئیست و آدوایتا ودانتا در بیش از 2500 سال و یا عرفای مسلمانی مانند مولوی، آموزش دادهاند.
هیچ «مرکز خود»، در مغز وجود ندارد!!
دکتر سید سلمان فاطمی . نورولوژیست, [05/11/2024 11:39 ق.ظ]
داستان موفقیت بزرگ علوم اعصاب، در نقشه برداری از مغز بوده است.
می توان به مرکز زبان، مرکز پردازش چهره و مرکز درک احساسات دیگران اشاره کرد ولی عملاً هر عملکرد ذهن، با یک استثناء مهم در مغز ترسیم شده است: خودیامن.
شاید به این دلیل است که کارکردهای دیگر، پایدار و سازگار هستند، در حالی که داستان خود، به طرز ناامیدکنندهای با ثباتی بسیار کمتر از آنچه تصور میشود ابداع میشود.
در حالی که دانشمندان مختلف علوم اعصاب ادعا کرده اند خود در این یا آن مکان عصبی قرار دارد، هیچ توافق واقعی بین جامعه ی علمی در مورد مکان یافتن آن، وجود ندارد، حتی توافقی وجود ندارد در اینکه ممکن است اینخود، در سمت چپ یا سمت راست مغز باشد.
شاید دلیل اینکه ما نمی توانیم خود را در مغز پیدا کنیم این است که مرکزی برایخود در مغز،وجود ندارد.
چرا ناراضی هستی؟ زیرا 99.9 درصد از هر چیزی که فکر میکنی، و هر کاری که انجام میدهی، برای خودتان است - و این خود هم وجود ندارد.
درک این نکته، ممکن است دشوار باشد، عمدتاً به این دلیل که مابرای مدت طولانیفرآیندتفکر را به عنوان یکچیزواقعی، اشتباه گرفته ایم. مدتی طول می کشد ایده ی «من» را صرفاً یک ایده بدانیم تا یک واقعیت.
خود خیالی شما و این صدای توهمی- که در ذهن شماست- بسیار قانع کننده مینماید؛ جهان را روایت میکند، باورهای شما را تعیین میکند، خاطرات شما را دوباره پخش میکند، با بدن فیزیکی شما همذات پنداری میکند، پیشبینیهای شما را از آنچه ممکن است در آینده اتفاق بیفتد، ایجاد میکند و قضاوتهای شما را درباره ی گذشته، ایجاد میکند.
این حس از خودمان است که از لحظه ی باز کردن چشمان خود در صبح تا لحظه ی بسته شدن آنها در شب احساس می کنیم.
این دیدگاه، خیلی مهم به نظر میرسد، بنابراین وقتی به مردم میگویم که بر اساس وظیفه ی خویش بهعنوان روانشناس عصبی، این «من» به سادگی وجود ندارد- حداقل به شکلی که ما فکر میکنیم وجود ندارد- اغلب باعث شوکمیشود.
تفاوت بزرگ بین سنتهای
معنوی شرقی و روانشناسی، این است که اولی به طور تجربه و مشاهده ی معنوی این را تشخیص داده است و دومی به طور تجربه و مشاهده ی مادی، این کار را انجام داده است و به نظر من، این یعنی کسانی که روانشناسی میخوانند و تدریس میکنند، هنوز تا حد زیادی قادر به درک مفاهیم این یافتهها نیستند.
یک کشف تصادفی
به عنوان یک موضوع، مهم است که به یاد داشته باشید مغز، دارای دو نیمه ی آینه ای است که توسط مجموعه ی بزرگی از الیاف به نام جسم پینه ای به هم متصل شده اند. در تحقیقاتی که برای کاهش صرع شدید انجام شد، راجر اسپری و مایکل گازانیگا معتقد بودند، با بریدن این پل بین دو طرف مغز، کنترل تشنج آسانتر میشود. آنها درست گفتند و اسپری برای این کار جایزه نوبل را در سال 1981 دریافت کرد.
در حالی که هر طرف مغز برای انجام انواع خاصی از وظایف، تخصصی است، هر دو طرف معمولاً در ارتباط مداوم هستند. با این حال، زمانی که این ارتباط، مختل شد، مطالعه ی کار هر یک از طرف های مغز به صورت جداگانه امکان پذیر گردید.
با جدا شدن دو طرف در بیماران مبتلا به صرع، دانشمندان میتوانند هر کدام از نیمکره ها را به تنهایی آزمایش کنند و بینشی در مورد تفاوتهای عملکردی بین سمت چپ و سمت راست مغز، به دست بیاورند.
این بیماران به عنوان بیماران با مغز تقسیم شده نامیده می شدند.
برای درک این تحقیق، همچنین مهم است بدانیم بدن دارای سیمکشی متقاطع است - یعنی تمام ورودی
و خروجی- که از نیمه ی راست بدن عبور می کند- توسط مغز چپ پردازش می شود و بالعکس. این حالت تقاطع برای بینایی هم صادق است، به طوری که نیمه ی چپ آنچه می بینیم به سمت راست مغز می رود و بالعکس.
این فقط در بیماران دچار تقسیم مغز، آشکار شد.
تحقیق این موضوعات، منجر به یکی از مهم ترین اکتشافات در مورد سمت چپ مغز شد؛ کشفی که هنوز توسط روانشناسی مدرن یا عموم مردم به طور کامل مورد توجه قرار نگرفته است.
در یکی از آزمایشات Gazzaniga، محققان، کلمه ی راه رفتن را فقط به سمت راست مغز بیمار ارائه کردند. بیمار بلافاصله به درخواست، پاسخ داد و برخاست و شروع به ترک ماشینی کرد که در آن آزمایش انجام می شد. هنگامی که از مغز چپ بیمار- که مسئول زبان است- پرسیدند که چرا او برای راه رفتن از جایش بلند شده است، مترجم، توضیحی قابل قبول اماکاملاًنادرستارائه کرد: من به خانه می روم تا کوکاکولا بگیرم.
در تمرین دیگری، کلمه ی خنده، به سمت راست مغز ارائه شد و بیمار پاسخ داد. وقتی از او پرسیدند چرا می خندی، مغز چپ او با عبارت مانند شوخی پاسخ داد: «بچه ها هر ماه بیایید و ما را آزمایش کنید. چه راهی بهتر از این، برای امرار معاش!»
دکتر سید سلمان فاطمی . نورولوژیست, [05/11/2024 11:39 ق.ظ]
به یاد داشته باشید، پاسخ صحیح در اینجا میتوانست این باشد: « چون تو از من خواستی بلند شدم» و «خندیدم چون تو از من خواستی»، اما چون مغز چپ به این درخواستها دسترسی نداشت، باعث شد- به جای گفتن، اینکه نمی دانم چرا این کار را انجام دادم- پاسخی بی ربط بدهد.
یک مترجم غیرقابل اعتماد!
گازانیگا تشخیص داد سمت چپ مغز توضیحات و دلایلی را برای کمک به درک آنچه در اطراف ما می گذرد ایجاد می کند. چپ مغز به عنوان یک مفسر برای واقعیت، عمل می کند. علاوه بر این، Gazzaniga دریافت که این مفسر، مانند نمونه های ذکر شده، اغلب کاملاًاشتباهعملی میکند!! این یافته باید جهان را تکان می داد، اما اکثر مردم حتی در مورد آن نشنیده اند.
یک لحظه به اهمیت این موضوع فکر کنید. چپ مغز صرفاً تفسیرها یا داستان هایی را برای وقایعی می ساخت که به گونه ای اتفاق می افتادند که برای آن سمت مغز معنا پیدا می کرد، یا گویی که عمل را هدایت می کرد؛
هیچ یک از این توضیحات درست نبود، اما برای ذهن تفسیری- که متقاعد شده بود توضیحاتش درست است- اهمیتی نداشت.
در طول 40 سال گذشته، چندین مطالعه ی اضافی نشان داده اند کهسمت چپ مغز در ایجاد توضیحی برای آنچه در حال وقوع است، حتیدر افرادی که عملکرد طبیعی در مغز دارند،برتری دارد، حتی اگر درست نباشد. به عنوان مثال، با وجود یکسان بودن همه چیز، ما آنچه را در سمت راست قرار دارد ترجیح می دهیم، اما تقریباً هیچ کس از این موضوع آگاه نیست، بنابراین محققان به شرکت کنندگان بدون آسیب مغزی قبلی، سه مورد تقریباً یکسان را ارائه کردند و از آنها پرسیدند که کدام را ترجیح می دهند. یک ترجیح درست و آشکار وجود داشت، اما وقتی از آنها پرسیدند چرا، داستانی کاملاً نادرست ساختند مانند: من فقط رنگ را بیشتر دوست دارم حتی زمانی که محققان ایده ی مطالعه را به آنها گفتند، مغز چپ شرکتکنندگان نمیتوانست داستانهایی را که ایجاد کرده بود باور نکند.
حقیقت این است که مغز چپ شما در تمام عمرتان، واقعیت را برای شما تفسیر کرده است، و اگر شما هم مانند اکثر مردم هستید، هرگز مفاهیم کامل آن را درک نکردهاید؛ زیرا ما داستان افرادی را کهفکر می کنیم هستیم،با آنچه واقعا هستیم اشتباه می کنیم.
صدای غیرقابل کنترل درونی
بسیاری از ما زندگی خود را زیر نظر مترجم ناشی می گذرانیم و این، باعث می شود ذهن ما استاد باشد!! و ما حتی از این موضوع آگاه نیستیم. ما ممکن است عصبانی، آزرده، برانگیخته جنسی، یا دچار شادی یا ترس شویم و صحت این افکار و تجربیات را زیر سوال نمی بریم. با این حال، واضح است این تجربیات برای ما اتفاق میافتد، ما به نوعی این ایده را حفظ میکنیم که هنوز هم مسئول همه آن هستیم.
این را امتحان کنید و مستقیماً مترجم را تجربه کنید نه اینکه فرض کنید که شما همان مترجم هستید. در بقیه روز، توجه کنید که آیا صدای درونی تئوری هایی برای توضیح آنچه اتفاق می افتد ایجاد می کند. صدا ممکن است بگوید: آن شخص، خوشحال به نظر می رسد، آن فرد باهوش به نظر می رسد یا شاید من نباید آن ایمیل را می فرستادم. اگر این داستان ها همان هستند که شما هستید، باید بتوانید آنها را خاموش کنید.
آیا میتوانی؟
در اینجا یک راه دیگر برای آزمایش وجود دارد. دو عدد زیر را بخوانید اما با پر کردن جای خالی با استفاده از صدای درونی خود الگو را کامل نکنید. 3،2، _. آیا صدای درونی شما این الگو را تمام کرد و گفت یک؟ دوباره آن را امتحان کنید، و واقعاً
سعی کنید الگو را در ذهن خود تمام نکنید. دفعه ی بعد که یک فکر مزاحم وجود داشت، این واقعیت را در نظر بگیرید که ناتوانی شما در توقف آن، ثابت می کند و هیچ درونی وجود ندارد که آن را کنترل کند.
علم از دیدگاه شرقی حمایت می کند
بنابراین، برای اولین بار در تاریخ، یافته های دانشمندان در غرب، قویاً در بسیاری موارد بدون معنی، یکی از اساسی ترین بینش های شرق را تأیید می کند: این که خودِ فردی، بیشتر به یک شخصیت خیالی شبیه است تا چیز واقعی.
چرا همه ی اینها اهمیت دارد؟ حقیقت تاسف بار این است که هر یک از ما دردهای روحی، بدبختی و ناامیدی های زیادی را در طول زندگی خود تجربه خواهیم کرد. اشتباه گرفتن صدایی که در ذهنمان وجود دارد و به آن برچسب «من» میزنیم، ما را با شواهد عصبروانشناختی در تضاد قرار میدهد که نشان میدهد چنین چیزی وجود ندارد.
این اشتباه - این احساس واهی ازخود (https://bigthink.com/thinking/selfless-book/)، علت اصلی رنج روانی ما است: وقتی شب ها نمی توانید بخوابید به این دلیل است که نگران مشکلات یک غریبه هستید یا اینمشکلات،شمارا بیدار نگه می دارد؟ بسیاری از ما نگرانمشکلات کاری،مشکلاتمالیومشکلات روابطخودهستیم. اگر «خود» را از این مشکلات حذف کنیم چه اتفاقی میافتد؟!!
سعی کنید الگو را در ذهن خود تمام نکنید. دفعه بعد که یک فکر مزاحم وجود داشت، این واقعیت را در نظر بگیرید که ناتوانی شما در توقف آن، ثابت می کند که هیچ درونی، وجود ندارد که آن را کنترل کند.
رنج روحی را از درد جسمی تشخیص می دهم.درددر بدن رخ می دهد و یک واکنش فیزیکی است؛ مانند زمانی که انگشت پا را خرد می شود یا بازو می شکند. رنجیکهمن از آن صحبت می کنم فقط در ذهن، رخ می دهد و مواردی مانند نگرانی، عصبانیت، اضطراب، پشیمانی، حسادت، شرم و انبوهی از حالات ذهنی منفی دیگر را توصیف می کند. من می دانم ادعای بزرگی است که بگوییم همه این نوع رنج ها نتیجه یک احساس ساختگی از خود هستند.
در حال حاضر، ماهیت این ایده توسط فیلسوف و نویسنده تائوئیست، وی وو وی، به خوبی درک شده است، او می نویسد: (https://www.goodreads.com/quotes/540671-why-are-you-unhappy-because-99-9-percent-of-everything-you)«چرا ناراضی هستی؟ زیرا 99.9 درصد از هر چیزی که فکر میکنی، و هر کاری که انجام میدهی، برای خودتان است و یکی هم وجود ندارد.»
این مقاله
https://www.freethink.com/society/eastern-philosophy-neuroscience-no-self?fbclid=IwAR2O93AW5FfXNIqUVjV4piIH9E8CTiOIBg9IBEPujSNsxIm8Y0pkXiLYqNE
آدرس مطب : اصفهان ، خیابان آمادگاه ، روبروی داروخانه سپاهان ، مجتمع اطبا ، طبقه اول
تلفن : 32223328 - 031